...

264 21 0
                                    

بلند شد..
صورتش هنوزم مرطوب بود
از دفترم بیرون اوردمش..پرسنل کمپانی رو قبل از جلسه مرخصی داده بودم تا فردا..لینو به میز تکیه داده بود و همونطور با نگاه همیشگی و روی مخش نگاهمون میکرد.‌
چشم غره ای براش اومدم و فلیکس رو فرستادم داخل ماشین..
وارد شرکت شدم و دقیقا رو به روش وایستادم..
_منتظر تشکری؟خودتم میدونی اگه ادای شجاع هارو درنمیوردی بازم اون بتای احمق شلیک نمیکرد..
سیگاری روشن کرد و خندید
+بد که نیست.. دو به یک بود؟اینم یکی روی سوتی هات ..اگه شرکتتو کاملا به من بسپاریو خودت برگردی تا کمپانی قدیمی پدرت  بهتره..خودتم میدونی اخرش اینجا مال منه..چه بخاطرت سر کسی اسلحه بکشم..چه بخاطرت ساکت بشینم..!
اخم غلیظی کردم و گفتم
_مگه اینکه توی خواب ت ببینی برگردم به اون شرکت قدیمی و اینجا رو بدم دست تو..
+اوه اره؟اینو یادت نره..من همیشه روشای خودم رو دارم..دقیقا یه روزی که منتظر هیچی نیستی یه سوپرایز بزرگ در انتظارته.. و میفهمی باعث همون سوپرایز بزرگ منم.."لی مینهو"!..
حرفشو جدی نگرفتم.‌نفس عمیقی کشیدم تا عصبانیتم رو فرو کش کنم..چرا باید دروغ بگم..همیشه از این حرفای مفتش میترسیدم
ولی خب..اونم مثل من یه کمپانی دار بود..با فرق اینکه حریص تر و عوضی تره...
اروم گفتم
_بچرخ تا بچرخیم..لی مینهو!..
+سرگیجه میگیری از چرخیدن زیاد...هوانگ هیونجین..
یکی زد روی شونه م و دود سیگارش رو بیرون داد و با یه قهقه از اتاق بیرون رفت..
سعی کردم به حرف هاش فکر نکنم..فلیکس توی ماشین منتظرم بود..

Hyunlix«Darker than your eyes»Where stories live. Discover now