لبام رو به نشونه ی پوزخند کج کردم و منم لجباز تر از فلیکس تغییری توی حالت نشستنم ندادم و شبکه رو عوض کردم...
شبکه هارو گشتم..چیز جالبی نداشت..
ولی یه شبکه داشت راجب قاتلای زنجیره ای حرف میزد..
از عمد گذاشتم روی همون شبکه بمونه..
فردا صبح تایم ورزشم بود..زندگی من روی برنامه میچرخید..همیشه دوشنبه ها ساعتای شیش بیرون میرفتم و میدوئیدم..این عادت خوبی بود.
فلیکسو نمیتونستم تنها بذارم..تصمیم داستم با خودم ببرمش..
هیچ نمیگفت و انگشتاش روی لباش بود..با چشمای گشاد شده به تی وی نگاه میکرد..
مشخص بود ترسیده..
از عمد تصمیم گرفتم اذیتش کنم
اروم گفتم:اوه..این قاتله علاقه ی شدیدی به پسرای مو بلوند داشت..شنیدم از زندان فرار کرده..
پشت مچم رو گذاشتم روی دهنم تا نبینه دارم میخندم..
با چشمای وحشت زده برگشت سمتم
_چ..چی..فرار کرده؟
+اره..خیلی وقته...میاد امگا های بلوندو میدزده میبره...
_ا..چ..چی..امگا..؟
سرم رو براش تکون دادم
ادامه داد
_م..منم ممکنه بدزده؟
خندم رو قورت دادم و دیگه طاقتم نکشید..مچ دستش رو گرفتم و مثل توله گربه ها بلندش کردم گذاشتمش روی بغلم..
نیشگونی از شقیقه ش گرفتم و با سرگرمی گفتم:تورو بدزده؟اصلا شاید قبل از اینکه بدزده دو دستی تقدیدمت کنم بهش..
با چشمای گشاد شده نگاهم کرد
_د..دروغ نگو...م..من نمیترسم..
سعی کرد از بغلم بیاد پایین که گفتم:پس منم اینطوری میلرزم؟..
#فلیکس
دروغ میگفتم..با هجده سال سن داشتم میترسیدم..
خب ترسو بودم دیگه..از طرفی هم تهجب کرده بودم چرا الان روی بغلشم..
مشخص بود داره شوخی میکنه..ولی منه احمق ترسو بودم..برای باز هزارم میگم منه احمق ترسو بودم..!
مچ دستمو ول نکرده بود..
فقط میخواستم مطمئن بشم بازم ولگردی نکنم..میخواستم بمونم..
اروم نگاهش کردم و گفتم:قول میدی نذاری منو ببره تیکه تیکه کنه؟خنده ی بی صدایی کرد و دندونای بی نقص و سفیدشو به نمایش گذاشت..
وای بازم داشتم براش ضعف میکردم..
اینقدر مشخص بود جذب خنده ش شده بودم که میترسیدم از چشمام دوتا قلب بزنه بیرون..+هنوز بدهیمون باهم صاف نشده که کوچولو..فعلا نمیذارم بدزدتت..
درحالی که موهای مرطوب و براقشو عقب داد زمزمه کرد..
دهنم نیمه باز مونده بود..
چقدر جذاب بود..
احساس میکردم دیگه نمیتونمشبشکنی جلوی صورتم زد که سریع گفتم
+ه..ها..چیز...م..مرسی...
دیگه دهنمو بستم و سعی کردم بیشتر از این احمق به نظر نیام..با فاصله از فاق شلوارش نشسته بودم روی یکی از رون هاش..
استینای بلند هودی تا روی انگشتام بود..
هنوزم زیرش لخت بودم برای همین پاهامو به هم چسبونده بودم..
همونطوری که لم داده بود هلم داد عقب که باعث شد بهش تکیه بدم..
تا چند ثانیه ی اول شوک بودم ولی به مرور اروم شدم.سرم زیر چونه ش بود و بوی اون عطر گرون ریه هامو نوازش میکرد..
یکی از دستاش رو روی موهای خیسم حس کردم..
کم کم حس خوابالودگی کردم..
اخه حتی بغلشم جذاب بود.
مغزم میگفت:خنگ خدارو ببین..از یه روانیِ سو استفاده گر خوشش اومده..
قبلم بر خلافش میگفت:زود وا دادی فلیکس کوچولو..ولی دقت کردی؟ادم بدی نیستا..
ناخوداگاه لبخند خفیفی روی لبام نشست که دستمو جلوی دهنم گرفتم..
نفسام اروم شد..وارد یه خلسه ی مخملی و پشمالو شدم..چشمام بسته شد..نیمه خواب..نیمه بیدار..!
#راوی
دستای هیونجین دوباره دور پسر کوچکتر حلقه شد..سرش رو خم کرد و به چهره ی منگ و خواب پسر کوچیکتر خیره شد..
بوس نرمی روی شقیقه ی پسر کاشت..
وقتی دید واکنشی نشون نمیده و بیدار نمیشه بوس دیگه ای روی پایین شقیقه ی پسرکش گذاشت..
فلیکس کامل خواب نبود..ولی اینقدر بدنش کوفته شده بود که حتی نمیتونست چشماش رو باز کنه..
مردمک هاش زیر پلک های بسته شده ش اروم چپ و راست حرکت میکرد..
هیونجین فرصت طلبم کنار صورت پسر کوچیکتر رو با بوسه هاش پر کرد..
به خیال مزخرف و سو استفاده گرش فلیکس خواب عمیقی داشت.
ولی اون تک تک بوسه های نرم پسر بزرگتر رو حس میکرد..فقط جونی نداشت تا واکنش بده..
این حس توی. وجود هردو پسرک جوونه ی کوچیکی زده بود..فقط توی یک هفته..!
هیچ کدوم جرعت ابراز علاقه نداشتن..
اون از وضع مغز و قلب فلیکس
و این از وضع بوس های مخفیانه و تصورات درتی هیونجین..
دست پسر بزرگتر روی رون های برهنه و لاغر پسرکش اروم دوید..
فلیکس کمی توی بغل آلفای قلابیش لرزید..
تنها چیزیش که عمیق نبود خوابش بود!
صورتش رو توی موهاش خوشبوی پسر کوچیکتر فرو کرد و نفسای خیلی عمیقی کشید..
چشماش رو بست..ولی نخوابید..
دست فلیکس ضعیف حرکت کرد و روی سینه ی نیمه برجسته ی هیونجین نشست..اونا دوتا خبر نداشتن با وجود لینو چی در انتظارشونه..
امشب بخشی از نقشه های لینو درست پیش رفته بود و حالا داخل گوش فلیکس یه جی پی اس بود..
جی پی اسی که مکان و زمان دقیق فلیکس رو به لینو نشون میداد..
لینوی کینه ای..هیونجین لجباز..
کی این وسط قربانی میشد؟
درست حدس زدی هانی..فلیکس!
فلیکس بدبخت..
KAMU SEDANG MEMBACA
Hyunlix«Darker than your eyes»
Manusia Serigala~رمانی با طعم اسمات~ لی فلیکس امگای ظریف که توی دنیای الفا های خشن گیر افتاده و همیشه مورد ازار قرار میگیره.. اما با قبول شرط هیونجین زندگیش کمی تغییر میکنه.. _____________________________________ فلیکس برای کار کردن مجبور شد به کمپانی(رز ابی)بره ت...