...

380 23 0
                                    

هنوز‌ اون اتفاق منزجر کننده ی قبلی رو فراموش نکرده بود که هیونجین بلندش کرد و بدون ملایمت حالا داگی گذاشتش روی تخت و لپ های باسنش رو توی مشتش گرفت و فشار محکمی داد که فلیکس بدون اختیار جیغ زد
+آییی..وحشی..چه غلطی میکنی...اه..
هیونجین خنده اش گرفته بود..ضربه ی محکمی به باسن سفید پسرک زد..صدای اسپنک کل اتاق رو برداشت
_جالبه..فکر کنم هنوز معنی وحشی رو بهت نشون نداده باشم.!
فلیکس لب زخم شده ی پایینش رو زیر دندونش گرفت و یه قطره مروارید از اشکاش روی ملافه ی تخت چکید..
هیونجین خیلی خونسرد فلیکس رو توی همون حالت نگه داشت،پلاگ رو ازش بیرون کشید و دوتا انگشت حلقه و وسطش رو با زیر زبونش خیس کرد و روی ورودی نبض دار پسرک کشید.یه جورایی یه نوع لوب طبیعی به حساب میومد.
بدون اینکه ذره ای پسرک رو اماده کنه انگشتش رو داخل پسرک فرو کرد و چرخوند..

اینبار صدای زجه ی فلیکس مثل همون امگای قبلی شد..
+آ..آهه..بس کن...من..من پشیمون شدم..بذار برم..تمومش کن..اوم..
هیونجین محکم با حرص خندیدم و انگشتای بلند و استخوانی اش رو داخل حفره ی پسرک حرکت داد و عصبی گفت:پشیمون شدی؟چه غلطا..دیگه برای اینکه مزخرف حرف‌ بزنی دیر شده..خودتم میدونی که تا اخر امشب برای هردمون وقت هست بیبی بوی..

Hyunlix«Darker than your eyes»Donde viven las historias. Descúbrelo ahora