هیونجین همونطور مچ فلیکس رو میکشید و با قدمای بلند از راهروی دبیرستان خارج میشد..
فلیکس تقریبا داشت میدویید.._اخ...مچم..
رسیدن در ماشین..فلیکس دهن باز کرد که بگه کوله پشتیش رو جا گذاشته داخل که هیونجین گفت
+نشنوم..گمشو داخل ماشین..
_ولی کوله م...
+هیونجین دفتر آرت رو توی دستش فشرد و سوار شد..استارت کرد و خیلی زود از خیابون به جاده رسیدن..
فلیکس چیز خاصی داخل کوله ش نداشت..دفتر آرت سیمی بود برای همین هنوزم روی همون نقاشی تاسف وار بود...
هیونجین یه جوری دفترو توی دست ازادش فشار میداد که مشخصه اخ دفتر هم درومده..
فلیکس توی مغزش به غلط کردن افتاده بود..
چند هفته ای میشد که تنبیه نشده بود و تازه باسنش داشت به حالت قبلی برمیگشت ولی با بگایی که الان داده بود محال بود دوباره تا چند هفته درست بشینه...پشت چراغ قرمز بودن..
فلیکس با انگشتاش بازی میکرد و قلبش مثل گنجشکایی که گرمشونه تند تند توی قفسه ی سینه ش میکوبید..
اگه صدای موتور ماشینا نبود میشد صدای قلبشو واضح شنید..
هیونجین شیشه رو پایین داد و سیگاری روشن کرد..
همونطور که دستی ماشین رو کشید و دفترو بالا اورد و نگاهی بهش کرد..
وای به اون روزی که ورق میزد...دقیقا بر خلاف تصور فلیکس ورق زد..
کلی نقشی دیگه از صحنه های مانهوا های بی ال کشیده بود..
خنده ی پر از عصبانیت و حرصی از ته گلو کرد و گفت:یادم میمونه گوشیتم چک کنم دیگه...فلیکس یکی اروم با کف دست زد به پیشونیش..هربار هیونجین اروم میشد یه خرابکاری جدید میکرد..
میدونست اگه شب برسن خونه هم تنبیه شده هم چیزای توی گوشیش لو رفته و هم..دیگه نمیتونه نقاشی بکشه!!
هنوز ده دقیقه از اون چراغ قرمز طولانی مونده بود..هوا گرم شده بود..
از اینجا باید میرفتن شرکت هیونجین..تا ساعت ده هیونجین کار داشت و فلیکس بیکار میشست..
درحالی که بیقرار توی جاش تکونی خورد و ناخن هاشو کف دستش فشرد..
نیم رخ هیونجین خبر از چیزای خوبی نمیداد..
از برجسته تر شدن خط فکش مشخص بود داره ارواره هاش رو روی هم فشار میده..
بلخره بعد از چهلو پنج دقیقه رسیدن شرکت..از وقتی فلیکس مال هیونجین شده بود کسی جرعت چپ نگاه کردن بهش رو نداشت..
به فرمان هیونجین فلیکس دیگه کار نمیکرد..فقط درسش رو میخوند..الان جیوون به عنوان منشی کار میکرد
داخل کمپانی شدن..حدود هشت ماه پیش بی اجازه وارد دفترش شد..ولی الان،؟حتی توی قلب هیونجینشم خونه کرده بود..
فلیکس خواست بره به جیوون سلام کنه که دستش دوباره کشیده شد..
هیونجین با چهره ی خنسئ همراه با فلیکس وارد اتاق شد.._ساکت میشینی تا من کارمو بکنم..خب بچه..؟
فلیکس روی پنجه ی کفشش بلند شد و برای کم کردن از تنبیه خودش بوس کوتاه و مخملی ای روی استخون گونه ی هیونجین زد و زیر لب زمزمه کرد:هرچی تو بگی..
هیونجین نیشخندی زد..میدونست این کارای پسرکش فقط برای خریدن بازی دردناک امشبه..
روی صندلیش نشست و پروژه های باقی مونده رو ورق زد..فلیکس روی کاناپه ی کنار دفتر هیونجین دراز شد و دوتا عطسه ی اروم زد..
به سقف نگاهی کرد..
____
فلیکس کلافه شده بود..توی اتاق قدم میزد..میشست..شکلاتای روی میزو میخورد..دراز میشد روی کاناپه..
هرکاری میکرد تا حوصله ش سر نره..ولی نمیشد..،!
رفت کنار صندلی هیونجین وایستاد و نگاه خنگی به نوشته های پروژه کرد..
زمزمه کرد:هیونجینا...من گشنمه..
هیونجین بدون نگاه بهش گفت:تو الان باید کتک بخوری..نه نهار..
فلیکس خندید و دست هیونجینو از روی زانو ش کنار داد و درعوض خودش رو به زور توی بغل هیونجین جا کرد..
درحالی که با چشمای خندون به هیونجین که حتی نگاهشم نمیکرد نگاه کرد گفت:کتکم میخورم..ولی بعد نهار..
هیونجین فشار محکمی به کمر عروسکی پسرکش داد و گفت:تک تک حرفاتو شب با ناله پس میدی..
فلیکس از اینکه بازم زد حال خورده بود لبای سرخش اویزون شده بود..
درحالی که دوباره ساکت نشست به دست هیونجین خیره شد..
بوس عطرو فرومون باهم ترکیب شده بود..بوی تیزی ساخته بود
هیونجین اروم توی گوش پسرک گفت:گشنته؟به جیوون میگم غذا بگیره..
فلیمس بی صدا سری تکون داد و خودشو به بغل هیونجین فشار داد..میشد فعلا امن ترین نقطه ی جهانو بغل هیونجین معرفی کرد..
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Hyunlix«Darker than your eyes»
Kurt Adam~رمانی با طعم اسمات~ لی فلیکس امگای ظریف که توی دنیای الفا های خشن گیر افتاده و همیشه مورد ازار قرار میگیره.. اما با قبول شرط هیونجین زندگیش کمی تغییر میکنه.. _____________________________________ فلیکس برای کار کردن مجبور شد به کمپانی(رز ابی)بره ت...