خیلی سریع توی اون حالت خوابش برد..
یه کم درد داشت
____
با صداهایی که از اشپزخونه اومد بیدار شد
هیونجین نیشخندی زد و گفت
+عافیت خواب..توله..
فلیکس درحالی که خمیازه کشید چند ثانیه با چشمای تار بهش خیره شد
_ص..صبح بخیر..
همونطور که هیونجین صورتش رو خشک میکرد گفت
_تا تو بری لباسات رو بپوشی صبحانه حاضره..
فلیکس به اومدن اسم صبحانه سرفه ای کرد و گفت
+و..ولی من که گرسنم نیست هیونجینا
هیونجین اخمی به صورت خوابالود پسرکش کرد و گفت
_زهرمارو گرسنم نیست..کل تیشرتاوو شلوارات بهت گشاد شده..
فلیکس جرعت مخالفت بیشتر نداشت..
اروم بلند شد و داخل اتاق ش رفت و اول صورتشو رو شست و نگاهی توی آینه به خودش کرد..
لب هاش سفید شده بود..
درحالی که از داخل کمد یونیفرم فانتزی مانند مدرسه ش رو برداشت تنش کرد..
هنوزم بلد نبود کراواتش رو ببنده..
همونطور با دکمه ها و کراوات باز از اتاق خارج شد..
هنوزم خسته بود و خوابش میومد..
هیونجین شیر داغ رو داخل ماگ ریخت و همراه با تست نوتلا روی میز گذاشت و سمت فلیکس رفت..
حین بستن دکمه متوجه شد که پسرکش دوباره داره چرت میزنه..
پس اروم دستشو حرکت داد و نیشگون محکمی از نیپل فلیکس گرفت که فلیکس چشماش باز شد و جیغ ارومی زد..
+خواب بسه..اینقدر چرت نزن جوجه ماشینی..
همونطور که فلیکس دستشو از روی لباس سر داد و مشغول مالیدن سینه ی دردناکش شد زمزمه کرد
_خیلی بدجنسی..راه های دیگه هم واسه بیدار کردنم هستا..
هیونجین خندید و گفت
+این بهترین راهه
کراوات فلیکس رو فیکس کرد
درحالی که تیشرت مشکیش رو پوشید سوییچ ماشینش رو برداشت و گفت
+پایین منتظرتم..
فلیکس منتظر بود تا هیونجین بره..به محض رفتن ماگ شیر رو داخل سینک خالی کرد و اون تست نوتلا رو ریخت سطل زباله..
دوباره حالت تهوع گرفته بود..
اصلا میلی به غذا نداشت و بوی خوراکی حالش رو بدتر میکرد..
اب دهنش رو به سختی قورت داد..ته گلوش میسوخت..
کوله ی جدیدش رو برداشت و اروم از پله پایین اومد
سوار ماشین شد و سرش رو به شیشه تکیه داد
هیونجین توی سکوت رانندگی میکرد
بعد از چند ثانیه گفت
+کیتن..شاید نتونم برگشتنی بیام دنبالت..میخوای به جیوون بگم بیاد؟؟
فلیکس درحالی که لبخند ملیحی زد گفت
_اینقدر نگران من نباش..خودم میتونم برگردم..
___
بلخره رسیدن به مدرسه..
فلیکس همونطور که پیاده شد و سمت در مدرسه رفت دستی برای الفا ش تکون داد و یه بوس هوایی هم براش فرستاد..
داخل مدرسه رفت و با چند تا از دوستایی که تازه باهاشون بود احوالپرسی کردکیفش رو درورد و مثل پسرای خوب نشست روی
صندلی...____
نیم ساعت گذشته بود..سرگیجه ی فلیکس هر لحظه بدتر میشد..بازم حالت تهوع داشت ولی میدونست اگه اینبار بدون اجازه بره سرویس بهداشتی اخراج شدنش حتمیه...
بلخره زنگ خورد..
سریع کوله ش رو جمع کرد و سمت کافه تریا رفت..
وارد شد ولی با دیدن اون جمعیت وحشتناک دانش اموزا که با میل درحال خوردن غذا بودن خشکش زد..
بوی کیمچی،نودل و جاجانگمیون زیر دلش زد و کیف ش رو همونجا ول کرد و درحالی که دستشو جلوی دهنش گرفت دوید داخل سرویس بهداشتی..چندتا قلدر درحالی که داشتن یکی رو رو تهدید میکردن توجهشون سمت فلیکس جلب شد..
فلیکس از ته گلوش عق زد و سرفه کرد..قلدرا با دیدن وضعیت فلیکس سریع فرار کردن چون میدونستن اگه کسی ببینتشون فکر میکنه اینا باعث این وضعیت خراب شدن..
صورت فلیکس جمع شده بود..
حالش به طرز بدی بهم خورده بود..
درحالی که همون پسری که تا چند لحظه پیش قلدرا ریخته بودن سرش بلند شد و سمت فلیکس رفت..
درحالی که دستمالی از جیب ش درمیورد به فلیکس داد و نامطمئن زمزمه کرد
+حالت خوبه لی فلیکس؟..
YOU ARE READING
Hyunlix«Darker than your eyes»
Werewolf~رمانی با طعم اسمات~ لی فلیکس امگای ظریف که توی دنیای الفا های خشن گیر افتاده و همیشه مورد ازار قرار میگیره.. اما با قبول شرط هیونجین زندگیش کمی تغییر میکنه.. _____________________________________ فلیکس برای کار کردن مجبور شد به کمپانی(رز ابی)بره ت...