اینقدر تنها مونده بودم که بلد بودم چجوری از گرسنگی نمیرم..
از یخچال یه کم مخلفات برای برگر بیرون اوردم و منتظر موندم اون جوجه ماشینی خنگ تشریفشو بیاره بیرون..چند دقیقه بعد با حوله روی شونه ش بیرون اومد و با استین لبشو پاک کرد..
نگاهاش هنوزم نا مطمئن بود..
خب بایدم میبود..
قرار نبود بهش رو بدم..
اونم یه امگا بود..مثل همه..(جالبه گاهی حتی به خودم دروغ میگم..شاید بتونم بقیه رو گول بزنم..ولی خودم رو نه!..)
اروم نشست روی صندلی رو به روی کانتر و سرش رو گذاشت روی میز..
باهاش حرف نزدم و مشغول درست کردن دوتا برگر شدم..
بعد از یه مدت سکوت فاکی و مزخرف با لحن عبوس همیشگیم گفتم:فردا میای کمپانی...
سرشو بالا اورد و گفت
+من هنوز کامل خوب نشدم..
_مگه چته که هنوز کامل خوب نشدی؟
+جنابعالی منو گای....
یکی اروم با پشت دست زدم به لبش و گفتم:من گاییدمت؟اره خوب کاری کردم..بازم میگامت..
چشماش از وقاحت و عوضی گری من گرد شد و سرش رو برگردوند..
نمیخواستم بس کنم..از طرفی دلم میخواست اذیتش کنم یا با زبونم نیشش بزنم..به تحقیر کسی که از خودم ضعیف تر بود عادت کرده بودم..از طرفی هم حس ناز کشیدن کوچولویی بهش داشتم..
ادامه دادم
_یه جوری میگی جنابعالی منو گایید انگار خودت مشتاقش نبودی..ای کاش صدای ناله هاتو توی راند دو ضبط میکردم میکوبیدم توی صورتت..
دستاشو به نشونه ی تسلیم برد بالا و وقتی سرشو چرخوند سمتم با چشمای براق شده ش از شدت اشک که توش جمع شده گفت:باشه...فردا میام شرکت..هرچی تو بگی..
پوفی کشیدم و برگر هارو سرخ کردم..گذاشتم توی نون مخصوص و کمی مخلفات اضافه کردم..بشقاب رو جلوش گذاشتم و زمزمه کردم:کوفتش کن..
پوکر فیس گاز بزرگی به برگر خودم زدم و به گاز تکیه دادم و نگاهش کردم..
+گرسنم نیست..
_مسخره ی جدیدته؟اون من بودم که داشت زمینو گاز میزد؟
+سیرم..ببخشید..
از روی میز بلند شد و طوری نفس می کشید که مشخص بود دلش میخواد مثل پسرای کوچولو روی زانو هاش بیوفته و گریه کنه
هیچ وقت اینقدر مودی نبودم ولی الان دوست داشتم بیشتر تحقیرش کنم..
راه افتاد سمت اتاق که برگر رو انداختم روی میز و گفتم:قبل از اینکه بیارمت زیر پرو بال خودم وقتی با بابات قهر میکردی کجا میرفتی..تو کوچه؟اصلا بابا داری؟یا از زیر بته رشد کردی فلیکس کوچولو..
توی راه اروم چرخید سمتم و گفت:تا ده سالگی داشتمش..وقتی هم باهاش قهر میکردم...
حرفشونیمه تموم گذاشت و به زمین خیره شد..
یه کم دلم شکست..مغزم زمزمه میکرد:زیادی تند رفتی هیونجین..
همون حالتمو حفظ کردم و با اخم گفتم:ترحم نخر..برو توی اتاق جدیدت..فردا راس نه صبح بیداری میشی..من راس ده راه میوفتم..اگه دیر کنی جا میمونی..جا هم که بمونی خود دانی..
سریع دویید توی اتاق و در رو پست سرش بستکلافه جفت برگر هارو ریختم سطل اشغال و در کابینتو بستم..
همه ی برقا رو به جز نور لایت ریسه ها خاموش کردم و روی کاناپه نشستم..
سیگاری روشن کردم و توی زیر سیگاریم تکوندمش...گوشیمو برداشتم..بازم کی تهدید کرده بود؟لینو ی عزیز..شریک عوضیم..پیامشو باز کردم:امروزو هیچ وقت یادم نمیره..خودتمخوب میدونی کینه ای ترین ادم خانواده ت منم..این معامله خوبه..کنار کارمندات میشم شریک ت..ولی توی تنهایی روم اسلحه میکشی؟
جالبه..نیشخندی به پیامش زدم و نوشتم:کینه ای؟درستشو بگو لینو..بگو یه ادم کثیفو تاکسیکو عقده ای هستی.
گوشیو بستم و پرتش کردم روی کاناپه ی رو به رو و دراگ شدیدی روی سیگارم زدم..
میدونستماخرش همچین چیزی میشه..کمپانی من بود..نمیخواستم نصفش کنم!..کدوم خری میخواست مجبورم کنه؟قطعا هیشکی..
YOU ARE READING
Hyunlix«Darker than your eyes»
Werewolf~رمانی با طعم اسمات~ لی فلیکس امگای ظریف که توی دنیای الفا های خشن گیر افتاده و همیشه مورد ازار قرار میگیره.. اما با قبول شرط هیونجین زندگیش کمی تغییر میکنه.. _____________________________________ فلیکس برای کار کردن مجبور شد به کمپانی(رز ابی)بره ت...