پوچ!

184 21 37
                                    

هیچکدوم دست به غذاشون نزدن..
انگار کورس انداخته بودن که غذا نخورن

جیوون و کای که رو به روی هم نشسته بود هی بهمدیگه چشمو ابرو مینداختن و زیر چشمی به هیونجینی که انگار تبدیل به مجسمه شده بود و بدون پلک زدن با چشمایی که از براقی میدرخشید و فقط به یه نفر خیره شده بود نگاه میکردن..

بلخره ضیافت مسخره ی شام تموم شد و نوبت به کادو ها رسید..

همه ی کمپانی دارا چیزای قیمتی و گرونی فرستاده بودن..از کوچیک تا بزرگ..

هیونجین دستشو توی جیباش فرو کرده بود و طوری به سیگارش پک میزد که مشخصه ریه هاش داره میسوزه

هیونجین بر خلاف بقیه ی الفا ها وقتایی که تحت فشار شدید روانی بود و دلش میخواست یکیو پاره پوره کنه چشماش بنفش میشد..

تا الانم برای نشکوندن میز توی سر لینو خیلی جلوی خودشو گرفته بود

فلیکس کادوی همه رو باز کرد و ازشون تشکر کرد به جز هیونجین..

اون دوتا از صمیمی ترین ادمای هم تبدیل به بی نسبت ترین شده بودن

بعد از اینکه همه به نوبت بهش تبریک گفتن مهمونی تقریبا تموم شد

همه داشتن کشتی رو تخلیه میکردن

بلخره هیونجین هم برا رفتن اماده شد
خیلی زود میدیدش..خیلی خیلی زود..

لینو درحالی که نگاه اخرو به هیونجین کرد برگشت سمت فلیکس

+میخوای با من بیای خونه؟
_ماشین خودم هست..ممنون بابت امشب..مراقب جیسونگ باش

لینو دستی روی شونه ش کشید و لبخند زد
+شب خوش..

از کشتی بیرون رفت..

فلیکس تنها موند..
سریع جعبه ای که هیونجین براش فرستاده بودو باز کرد ولی با چیزی که داخلش دید دهنش باز موند

حدس بزن چی بود؟؟
هیونجینی که دوباره قصد اذیت کردنشو داشت چی براش فرستاده بود؟

یه پلاگ مقعدی که دم روباهی بلندی بهش وصل بود
و یه دست نوشته کنارش

«اینو باید یادت بیاد نه؟؟»

خونش به جوش اومد..

از همه مهم تر کای نمیدونست چی توی جعبه س وگرنه نمیدادش به فلیکس..

همونطوری که با شدت نفس میکشید پلک راستش پرید..

جعبه و محتویات داخلش رو برداشت و از لبه کشتی پرت کرد توی اب و داد کشید

+برو به درک..ازت متنفرم..

اینم دروغ بود..مثل همه ی دروغ های دیگه!

چندتا نفس عمیق کشید تا عصبانیتش فروکش کنه

خیلی زودفروکش کرد..برعکس بقیه ی عصبانیتاش..شاید چون این کار از طرف هیونجین بود اینطوری عصبی شد..

Hyunlix«Darker than your eyes»حيث تعيش القصص. اكتشف الآن