سوپرایز

211 17 33
                                    

Han Jisung(جیسونگ لپ لپیییی🥲😭)______________فلیکس سرش رو سمت پسر گرفت و بدون تردید دستمال رو از دستش قاپید و تشکری زیر لبی کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Han Jisung
(جیسونگ لپ لپیییی🥲😭)
______________
فلیکس سرش رو سمت پسر گرفت و بدون تردید دستمال رو از دستش قاپید و تشکری زیر لبی کرد..

درحالی که گوشه ی لبش رو پاک کرد..
سرش بازم گیج میرفت..
پسر اروم بازوش رو گرفت و از سرویس بردش بیرون..

با کمک پسر روی صندلی حیاط نشستن
اگه داخل کافه تریا میرفتن حالش بدتر میشد..
همونطور که بطری اب معدنی رو داد دست فلیکس  لبخند زد..
+من جیسونگم..فکر کنم چند باری توی کلاس شیمی منو دیده باشی..
فلیکس در بطری رو به سختی باز کرد و نگاهی به جیسونگ کرد..
کلمات یاریش نمیکردن تا با پسرکی که جلوش بود حرف بزنه..
به زور یه جرعه اب خورد..
_م..ممنون بابت..اب..
لبخندش بیشتر شد..
+ببینم،دکتر رفتی؟؟

_ن..نه..ف..فقط سه روزه که اینطوریم..
درحالی که نشست کنارش کوله ش رو روی شونه ش جا به جا کرد..
+و میدونی این حالتا کی پیش میاد؟؟
فلیکس نگاهی با چشمای خسته و گشاد شده ش به جیسونگ انداخت و یه جرعه ی دیگه اب خورد
+وقتی حامله باشی..
اب پرید توی گلوش
..درحالی که صورتش قرمز شد بین سرفه هاش گفت:چ..چی؟
+باید بری دکتر.. فکر کنم حامله باشی لی...
_ن..نه نه..امکان ندا__...
با فکر اون سکسای بدون محافظ ش با هیونجین حرف توی دهنش ماسید..
جیسونگ خندید..

+میخوای بعد از مدرسه ببرمت همین درمانگاه چند خیابون اونور تر؟؟
پیشنهاد بدی نبود..

بالاخره دلیل این حالت تهوع های روی اعصابش مشخص میشد

این زنگ دقیقا کلاس شیمی داشتن.‌..

جیسونگ داخل کافه تریا رفت و کوله ی فلیکس که روی زمین افتاده بود رو اورد و باهم سمت کلاس شیمی رفتن..

روی یه نیمکت دونفره نشستن..
معلم داخل اومد و سلام نصفه نیمه ای به بچه ها کرد و سروع به توضیح مباحث کرد..

رنگ فلیکس مثل گچ دیوار بود..

جیسونگ داشت مباحثو یادداشت میکرد
همزمان حواسش هم به فلیکسی که داشت با مداد توی دستش ور میرفت بود..
اروم دستشو حرکت داد و دستشو روی دست فلیکس گذاشت..
+هی..اروم باش..

خیلی اروم زمزمه کرد و سعی کرد حواس معلم رو جلب نکنه..
فلیکس لبخند زورکی زد و دست جیسونگ رو فشرد..
هیچی از درس نفهمید..حالش بد بود

«وای اگه حامله باشی چی میشه؟؟؟؟»
این دقیقا جمله ای بود که مغزش تکرار میکرد

تایم دیر میگذشت و دست جیسونگ هنوزم روی دست فلیکس بود..

_____

بلخره کلاس تموم شد و با جیسونگ بلند شد

باهم از مدرسه بیرون رفتن

هیونجین گفته بود که نمیاد دنبالش
سمت چند خیابون اونور تر رفتن و وارد درمانگاهی شلوغی شدن..

اول جیسونگ یه سری کارای نوبت رو انجام داد و ویزیت رو خودش حساب کرد..
فلیکس انگار روی صندلی خشکش زده بود..
با چشمای گشاد شده ش به زمین نگاه میکرد..

اول باهم رفتن داخل ازمایشگاه..یه ازمایش از بدنش گرفتن و باید برگه رو میبرد پیش کسی که مسئول سونو‌گرافی بود

فلیکس همونطور برگه به دست از اتاق با قدمای ضعیف ش خارج شد
+باید بریم بخش سونوگرافی..

جیسونگ زمزمه کرد و فلیکس با نق نق گفت
_من..حالم خوبه..نیازی نیست..این حالت تهوع ها واسه ی یه نوع مریضیه..مطمئنم‌...

+ضرری که نداره یه سونوگرافی بدی..لج نکن..
همونطور که جیسونگ دستشو گرفت بردش سمت اتاق سونو گرافی..
خودش بیرون منتظر موند..

فلیکس ترسیده وارد اون اتاق ترسناک شد..
قبل از اون یه الفا و یه امگا با شکم نیمه برجسته واسه ی برسی کوچولوشون اومده بودن..
الفا با لبخند به امگای حامله ش نگاه میکرد
با دیدنشون لبخند ضعیفی زد..

یعنی اگه حامله بود باید به هیونگش میگفت..؟؟
بلخره کار اون دوتا تموم شد و دکتر به فلیکس گفت که روی اون تخت دراز بکشه..
گیج شده بود..ترسیده بود..

اروم روی اون تخت دراز کشید و چشماش رو روی هم فشار داد..
دکتر یه بتای مهربون بود..
با لبخند گفت
+لباست رو بده بالا پسرجون..
فلیکس لباسش رو تا زیر سینه ش بالا داد و چشماش رو محکم فشار داد..
دکتر اون ژل سرد رو روی شکم فلیکس پخش کرد
دستگاه رو روشن کرد..

همونطور که تنظیمش کرد اون اهرم فلزی رو اروم روی پوست شکم فلیکس حرکت داد..
فلیکس اصلا به اون مانیتور نگاه نمیکرد..

فقط دلش میخواست بزنه زیر گریه..

دکتر با دقت به مانیتور نگاه میکرد و دستگاه رو روی شکم فلیکس حرکت میداد..

دکتر بلخره معاینه رو تموم کرد و با لبخند جعبه ی دستمال رو سمت فلیکس گرفت..
فلیکس با دستای لرزونش اروم روی شکمش رو پاک کرد..

+خب خب..تبریک میگم...الان دیگه یه نفر نیستی..یه کوچولو توی شکمت درحال رشده..

بلخره ترس فلیکس به واقعیت تبدیل شد
..اره..حامله بود..

Hyunlix«Darker than your eyes»Where stories live. Discover now