#فلیکس
دست چپم روی گوش م بود..
همش بخاطر من بود..من لعنتی!
هیونجین بخاطر من مجبور شد اونطوری فوران کنه..
اگه من نبودم شاید کارش درست پیش میرفت..
من یه بی مصرف احمق بودم..
ممکن بود اون بتای لعنتی شلیک کنه..
همه چی ممکن بود..ممکن بود الان دیگه گوشم نمیشنید..
یه قطره اشک دیگه از چشمم صاف پایین ریخت
از طرفی جای تعجب بود..هیونجین اونطوری بال بال زد و گوش لعنتی منو پانسمان کردو اونطوری منو بوسید...
هنوزم شکه بودم..
چرا داشتم کم کم برای رفتاراش ضعف میکردم؟
خدایا من چقدر احمقم..
حتی تحقیرای دیشبش منو نشکست..
فقط یه هفته بود که میشناختمش..
این حسا احتمالی بود..احتمالی!
با ضربه ای که به شیشه ی ماشین خورد پریدم..هیونجین بود..
خودمو جمع و جور کردم و دستمو از روی گوش م برداشتم تا فکر نکنه زیادی درد دارم
بطری کوچیک اب معدنی که دستش بود رو سمتم گرفت و موهام رو کنار زد..
_م..م..من که تشنم..نیست..
دوباره مثل سگایی که ترسیده باشن با لکنتم واق واق کردم..ارزو به دلم مونده بود یک بار..فقط یک بار مثل ادم حرف بزنم..بدون هیچ لکنتی..بدون هیچ مانعی..بدون هیچ وحشت زدگی..اروم در بطری رو باز کرد و بدون حرف چونه م رو توی دستش گرفت و با فشار اهسته به لپ های فرو رفته ام دهنم باز شد که بطری رو روی دهنم کج کرد..به زور هیونجین چند قلپ ش رو قورت دادم و بقیه ش از گوشه ی دهنم ریخت..
با چشمای گشاد شده نگاهش کردم و سرفه ی ریزی زدم..
+ترسیدی ازش ؟
به دروغ لکنت زدم
_ن..نه..فقط..د..درد داشت..
چند ثانیه همونطور نگاهم کرد..حالا انگار اتیش توی چشماش تبدیل به اسمون ابری شده بود..
اروم بود ولی من میدونستم نمیتونه اینجوری اروم باشه..با سوختن چشمام پلک زدم و دیگه نگاهش نکردم..
تک خنده ای زد و گفت:یادته وقتی میبوسیدمت گفتم تنبیه ت مونده؟ترجیح میدم رفتیم خونه انجامش بدم....
در سمت من رو بست و خودش سوار شد..
سرم رو به شیشه تکیه دادم..تاحالا تنبیه نشده بودم
مگه اون ددیم بود که میخواست تنبیهم کنه؟
لبامو روی هم فشردم و گوشم سوت عجیبی کشید..انگار یه چیز خیلی کوچیک واردش شده بود..
سرم رو کج کردم و ناله ی ارومی از ته گلوم اومد.توی جاده بودیم..به مسیر خیره شده بودم..
_____________________________________#لینو
صاف از کمپانی رز ابی راهمو کج کردم سمت اون کوچه ی خلوت..چانسو یعنی همون پیرمرد با افرادش داخل کوچه منتظر بودن تا بخاطر نمایش امشب پولشونو بدم..
چمدونو برداشتم و رسیدم به اون کوچه..داخل رفتم که پیرمرد همراه با پیپ چوبی که گوشه ی لب ش داشت گفت:از نمایش امشب خوش ت اومد اقای لی؟
چمدونو پرت کردم جلوشون و با لحن تمسخر امیز گفتم:خوشم اومد؟بد نبود..اون قطعه رو کار گذاشتی توی گوش اون امگا کوچولو؟
چانسو نیشخندی زد و گفت:سخت نبود..اون جی پی اس که بهم دادی اندازه ی عدس بود..حتی کوچیکتر..پسره زیادی خنگ بود..چیزی متوجه نشد..پک عمیقی به پیپ زد و دود ش رو بیرون داد
ادامه داد:ولی اون هیونجین زیادی کله شقو باهوشه..گرفتن شرکت ازش سخته..خندیدم و گفتم:شکی توی باهوش بودنش ندارم..ولی یادت رفته؟بازی دادن همه برام راحته..حتی هیونجین..حالا میتونید با خیال راحت پولتونو بردارید..میخوام تموم فشارتون رو به رز ابی بیارید..قانونمون چی بود اقای چانسو؟
زمزمه کرد:کور،کر،لال
سرم رو تکون ارومی دادم و گفتم:خوبه..میتونید برید..بدون گفتن هیچ چیز دیگه پالتوی مشکی و چرمم رو روی شونه هام انداختم و سوار ماشینم شدم..
خوب میدونستم هیونجین داره روی چی حساس میشه..فلیکس!اون امگا ی ظریف..
از نظر خودم شرکت بهونه بود..من میخواستم هیونجین رو بکوبم زمین..میخواستم له ش کنم..میخواستم یادش نره من کی ام...
با اون تراشه ی جی پی اسی میتونستم بفهمم دوردونه ی هیونجین کجاست..یه فرصت مناسب برای گرفتنش لازم بود..
باحال بود..امشبم برای هیونجین یه دوست به نظر اومدم وقتی نقشه م درحالی اجرا بود....
BẠN ĐANG ĐỌC
Hyunlix«Darker than your eyes»
Người sói~رمانی با طعم اسمات~ لی فلیکس امگای ظریف که توی دنیای الفا های خشن گیر افتاده و همیشه مورد ازار قرار میگیره.. اما با قبول شرط هیونجین زندگیش کمی تغییر میکنه.. _____________________________________ فلیکس برای کار کردن مجبور شد به کمپانی(رز ابی)بره ت...