...

230 16 31
                                    

اینقدر اتاق ساکت بود که میشد صدای ضربان قلب هماهنگ جفتشونو شنید..
هیونجین درحال حاضر توی با کیفیت ترین خواب ممکن بود..اصلا به چیزای اعصاب خرد کن فکر نمیکرد..
اصلا مگه دیگه مهم تر از فلیکس کس دیگه ای داشت؟؟؟؟(غلط کرده داشته باشه)

________
زمان اروم اروم گذشت..
هوا گرگو میش شد..تقریبا رنگ کبود مانند..
مشخص بود اون گنجشکا هم بخاطر اینکه این دوتا بیدار نشن ساکت مونده بودن..

بلخره هیونجین نفس نا منظمی کشید و چشماش باز شد..
دستش چون زیر سر پسرکش بود خواب رفته بود..
چی بهتر از اینکه صبح چشماتو باز کنی و کسی که فقط مال خودته رو ببینی؟؟
هیونجین ناخواسته لبخند زد و به صورت لاغر و سفید پسرکش خیره شد..
میل داشت نوازشش کنه..ولی میدونست خسته س..پس ترجیح داد اول دوش بگیره تا بلکم فلیکس بیدار بشه..
ملافه ی تخت رو روی بدن بلوری و لخت فلیکس انداخت و داخل حمام رفت..
امکان نداشت...
اون پسر یه لعبت بود..یه چیز دست نیافتنی که فقط مال هیونجینش بود..
هیونجین هربار طوری با فلیکس سکس میکرد که انگار بار اولشه..همونقدر جذاب و همونقدر دردناک..
بعد از بیست دقیقه دوش گرفتن هیونجین تموم شد و با حوله از حموم بیرون اومد..فلیکس هنوزم مثل یه کوالای پشمالو خوابیده بود و انگار قصد بلند شدن نداشت..
دستش دوباره از تخت اویزون بود..
هیونجین نه تنها بند بند بدنش بلکه طرز خوابیدنشم حفظ کرده بود..
انگار یه فلش جدا توی مغزش واسه ی ثبت کارای فلیکس داشت..از درست تا غلط..از بد تا خوب..
همونطور که داشت لباساشو میپوشید فلیکس خمیازه ای کشید و چشماش باز شد..
خواست بشینه ولی با فشاری که به پشتش اومد سریع دراز کشید..
هیونجین طوری که فلیکس نشنوه خندید..
از دسته گلی که به اب داد بود راضی بود..کاملا راضی!
فلیکس درحالی که سعی میکرد بلند شه با غر غر گفت:صبح بخیر مستر...
هیونجین گفت:چیزی نیست..عوارض دیشبه...میخوای بیام بلندت کنم؟؟
لبای پفکی و زخم شده ی فلیکس اویزون شد و با حرص گفت:نخیرم..خودم میتونم..
درحالی که با تخس بودن بلند شد کششی به بدن لختش داد و اخ ته گلویی ازش درومد..
+م..من میرم حموم..زودمیام
_منم بیام؟(گگگگگگگ چندششش)
فلیکس درحالی که ادایی براش درورد پرید توی حموم و درو بست..
هیونجین با همون نیش باز به در حموم خیره شد..
از شدت کیوت حرص خوردن فلیکس داشت جون میداد..
درحالی که موهاش مشکیشو همونطور خیس عقب داد یه خورده از عطر فلیکس روی گردن مرطوبش زد و یه کم به نبض دستش..

اینکه بوی عطر فلیکسو بده از صد تا تراپی براش بهتر بود..
دوباره نگاهی به شیشه ی قسمت در حموم انداخت..
مغزش دستور میداد اونطوری تا بناگوشش لبخند بزنه..
از پشت اون شیشه ی تار شده بالاتنه ی لاغر و تخت فلیکس رو میشد دید زد..مشخص بود داره سرش رو میشوره..
کرم درون هیونجین بازم فعال شده بود ولی نمیدونست چجوری بره داخل حمام..

Hyunlix«Darker than your eyes»Where stories live. Discover now