اولین باری که تن لخت عمو و دیدم از شدت درد گریه شدم
بچه بودم ، حدود ۸ سالم بود
تن عمو زخم های عمیق و زیادی داشت ، زیادی عمیق بودن طوری که انگار یکی با نهایت عصبانیت چاقورو چند بار یه جا فرو کرده !
اون موقع طوری بود که انگار با دیدنشون خودم درد میکشم و اون زخما روی تنه منه
عمو هم از اون موقع به بعد دیگه جلوم لخت نشد
هنوز که هنوزه جرعت ندارم حتی یواشکی نگاه کنم
میترسم و دست خودم نیست !
ترسم از تن زخمی عمو نیست ترسم از گذشتش و درد هایی که تنها یادگارش زخم های الانش روی تنشه !
میترسم بپرسم و چیزاییرو بفهمم که دیگه کوهی به اسم عمو نداشته باشم !
میترسم از گذشته ای که هر اجرش رو بدون هیچ استحکامی و محکم کاری روی هم چیدم تا فقط به خودم بگم هایکا تو عبور کردی ! پس بهش فکر نکن !
با هر وزش باد ، انگار طوفان شده
جوری آجر ها رو هم میلرزند که انگار از اول هم نباید روی هم قرار میگرفتند!
با تکون خوردن دست عمو جلوی صورتم
به خورم اومدم و گفتم :
چی ؟
با سر کج شده نگاهم کرد و گفت :
اگه نمیخونی چیزیو حل کنی یا فعلا باهاش روبهرو شی
پس رهاش کن تا زمانش !
نیازی نیست همه درد هات رو سریع حل کنی ! درد داشتن تورو ترسو و ضعیف نمیکنه بلکه تورو یه آدم زنده جلوه میده !
بی هیچ حرفی رفتم سمتش و سرمو روی شونش گذاشتم و گفتم :
+ اگه از چیزی بترسی که با ارزش ترینه واست چکار میکنی ؟
_ هایکا ! همه چیز های با ارزش با سیاهی همراهن
وگرنه باارزش که نمیشن !
وقتی تو اسم ارزش رو روشون میزاری یعنی اون سیاهی رو هم قبول کردی !
اما گاهی اوقات اون سیاهی بیشتر برات پررنگ میشه
برای همین شک میکنی ، میترسی و میگی آیا درسته ؟
اما
باید بدونی که هیچ چیز کامل نیست ! ما ناقصیم و به این نقص ها نیاز داریم تا کلمه ارزش برامون روشن شه !
پس فقط قبولش کن و دوستش داشته باش اگرم نمیتونی بدون اون واست ارزش مند نیست !
+ اما اگه رهاش کنم باز هم دلم میخوادش !
دلم میخواد چشم هامو ببندم و باهاش بمونم اما نمیتونم
عمو دارم روانی میشم !
عمو سرمو بلند کرد و پشت گردنمو گرفت
مجبورم کرد تو چشماش خیره شم
_ پس زل بزن بهش و ببین اولین چیزی که تو ذهنت پررنگ میشه چیه! آرامش یا نفرت !
بعد تصمیم بگیر
زل زدم تو عمق سیاهی چشماش
+ اگه بعدش پشیمون شم چی ؟
_ مهم اینه امتحان کرده پشیمون شدی !
جند سال بعد روبه روی اینه با تاسف به خود بی عرضه ات پوزخند نمیزنی و بگی خاک تو سرت که حتی امتحان هم نکردی ! فقط عین یه ترسو فرار کردی !
+ اگه باختم ؟
_ بباز ! هایکا تو اومدی که ببازی ! اونقدر بباز تا بتونی برنده شی
هیچ کس بدون باختن برنده نشده
+ اگه هیچ وقت برنده نشدم ؟
_ نشو ! مگه باید تو همه چیز برنده باشی؟ اون موقع که دیگه طعم برنده بودن برات زننده و تکراری میشه !
اون موقع هم تو بازنده ای
بازنده ای که نمیتونه از برنده بودنش لذت ببره !
هایکا ، پسرک آرامش دهنده مرموز زندگی من
بدون تو آدمی، خطا ، باختن ، اشتباه، گریه ، فریاد تو وجودته ، چون تو آدمی!
اما
برنده ، خنده ، قوی شدن ، بلند شدن ، پیشرفت هم تو وجودته ، چون تو آدمی!
بستگی به تو داره که کدوم رو بالاتر ببری و کدوم رو پایین تر بزاری !
اما آدمی موفقه که هر دو رو توی یک سطح بزارهنظرتون راجب شخصیت عمو چیه ؟
هایکا رو دوست دارین یا عمو رو ؟
VOUS LISEZ
death beat
Fiction généraleهایکا پسری که تو بچگی خانوادش رو از دست داده و از اون موقع تا الان پیش عموش زندگی میکنه عمویی که چیزی جز اسم و چهره و بغل چیزی ازش نمیدونه و آیا هایکا قراره به این جور زندگی کنار عموش ادامه بده ؟