بدون توجه به خیسی موهام و قطراتی که ازشون میریخت از سرویس خارج شدم
با دستی که روی شونم نشست برگشتم که با سیا روبه رو شدم
نمیدونم تو نگاهم چی دید که خم شد سمتم و حوله ای روی موهام انداخت
کنار گوشم زمزمه کرد
+ صبر داشته باش جوجه قناری
اون ادم نیست که بخواد آدمیزادی رفتار کنه
هنوز وقتش نشده
هنوز نه
به وقتش میشناسیش و بهش حق میدی
اون با واژه همراه آشنا نیست
و با ضربه ای روی شونم منو با افکاری غرق کننده تو همون نقطه رها کرد
اما بین همه ی ای افکار میدونستم که حق با عمو سیا هست
من همیشه عمو رو داشتم
هرجا که میترسیدم ، بغل عمو بود
هرجا که گم میشدم ،حرف های عمو بود
هرجا که زمین میخوردم ، دستای عمو بود
اما
خوده عمو چی ؟
موقع ترسیدناش ، بغل کسی بود ؟
موقع گم شدناش، حرف های کسی بود ؟
موقع زمین خوردناش ، دستای کسی بود که بلندش کنن؟
الان وقت جلو رفتن و پرسیدن نیست
باید بکشم عقب و بزارم زمانش برسه
مطمعنم عمو هرچی هم که باشه
گرگ
روباه
سگ
گربه یا آدم
همشون عمو ان
موهامو با حوله خشک کردم و به ساعت نگاه کردم
دیگه نزدیک رفتن بود
برای همین زود لباسامو عوض کردم و سمت عمو و سیا که حرف میزدن رفتم
_ یه شخص جدید داریم !
قبولش میکنی ؟
+ مشخصاتش رو برام بفرس !
یا سری تکون داد و عمو برگشت سمتم
با دیدنم که آماده بودم سمت در خروجی رفت
سری برای عمو سیا تکون دادم که در جوابم لبخندی زد
از در باشگاه خارج شدم و یراست سوار ماشین عمو شدم
با حرکت کردن ماشین شیشه رو کمی پایین دادم و گفتم : فک نکنم هیچ وقت بتونم شکستت بدم !
بدون نگاه کردن بهم گفت :
_ شیشه رو بده بالا سرما نخوری
چیزی نگفتم و کاری که گفت رو هم انجام ندادم
که خودش شیشه رو داد بالا
بعد کمی مکث گفت :
_ هیچ چیز مطلقی وجود نداره ، اگه داشت ما اینجا نبودیم
قدرت و توان منم مطلق نیست یکی بالاخره پیداش میشه که منو کنار بزنه
اما من ناخواسته واسه این بدن و این قدرت ارزش های زیادی رو فدا کردم
پس اگه به این راحتی شکست بخوره دیگه ارزش روش موندن ندارم و باید بره کنار
+ چرا ناخواسته ! ؟
_ ماها خیلی جاها مجبور به فدا کردن چیز های میشیم که حتی نمیدونیم اون چیز هم میتونه فداشه ! برای همین ناخواسته اس
چون من نخواستم اما بزور ازم گرفتنش
+ حتی اگه در عوض چیز دیگه ای بدن ؟
_ همیشه قرار نیست جاگزین کردن چیزی که از دست دادی بهتر باشه
+عمو
_ دیگه کافیه هایکا ! امشب دیگه جلوتر نمیریم !
+ اما چرا ؟ چرا بهم نمیگی ؟
_ با سرعت زیاد رفتن همیشه جوابگو نیست !
باید حواست به دست انداز ها و پیچ های جاده هم باشه
مبادا نتونی ماشین رو کنترل کنی و از دره پرت شی پایین
دیگه چیزی نگفتم
عجله کردم
اما دست خودم نیست
دلم میخواد بشناسم مردیو که ۱۵ ساله بزرگم کرده و حکم کوه رو داره واسم
با ترمز ماشین از فکر بیرون اومدم
با دیدن خونه از ماشین پیاده شدم و رفتم تو اتاقم
هم باید حموم میکردم تا بوی گندم تموم شده و هم نیاز داشتم تا تخلیه فکری کنم !امیدوارم زحمت لمس کردن ستاره رو به دستتون بدین
تا بهم لذت بدین 🤕😇
YOU ARE READING
death beat
General Fictionهایکا پسری که تو بچگی خانوادش رو از دست داده و از اون موقع تا الان پیش عموش زندگی میکنه عمویی که چیزی جز اسم و چهره و بغل چیزی ازش نمیدونه و آیا هایکا قراره به این جور زندگی کنار عموش ادامه بده ؟