part 2

40 3 0
                                    

پوزخندی زدم و کولمو روی کمرم محکم بستم تا نیفته
چهره‌ی مغروری به خودم گرفتم و آماده حمله شدم ،
دو قدم دویدم سمشتون که اونا هم فکر کردن میخوام بهشون حمله کنم برای همین دو قدم رفتن عقب و آماده دفاع شدن
پوزخندی بهشون زدم و سریع برگشتموو دویدم سمت دیوار ، پامو تو چاله دیوار فرو کردم و بایه پرش دستامو روی دیوار گذاشتم و خودم رو کشیدم بالا
هه حالا بخورین
خواستم از دیوار بپرم پایین که دم آخری طی یه تصمیم ناگهانی  برگشتم سمت یارو خره و گفتم: خرم خرای قدیم حداقل می‌دونستن مرغ تخم میذاره نه خروس
بعدم زبونی براشون درآوردم و از دیوار خودمو پرت کردم پایین که پهلوم تیر کشید
ناخودآگاه آخی گفتم و چشمامو از درد بستم ، فک کنم امروز بی کلیه شم
ولش کن الان باید عجله کنم خودمو برسونم خونه ، عمو حتما تا الان نگران شده از طرفی هم میترسم دوباره گیر اینا بیفتم و ایندفعه دیگه واقعا بمیرم
لنگ لنگ شروع کردم به راه رفتن اگه یکی  ببینه  فک می‌کنه  دادم !
نمیدونم چقدر راه رفتم که از شدت درد پهلوم به دیوار کناریم تکیه دادم و چشمام رو بستم ، داشتم زیر لب به همه  فوش میدادم و از خدا میخواستم نجاتم بده که با افتاده سایه ای روم نقی زدم وبدون باز کردن‌ چشمام  با فکر اینکه همون دزدان
با حرص گفتم : اصن بکش خلاصم کن ، قاتل روانی ، دیگه تحمل این درد رو ندارم ، ولی بدون من یه بچه مظلوم بودم که تو کشتیش
فک کنم درد زده بود به سرم که جدی جدی آماده شلیک بودم ، تو ذهنم از عمو خداحافظی کردم و ازش بابت اینجوری مردنم معذرت میخواستم.. دیگه کم کم داشت اشکم در میومد این یارو خره هم که خلاص نمی‌کرد منو
دیدم اگه دو دقه دیگه ادامه پیدا کنه میزنم زیر گریه برای همین با حرص چشمام رو باز کردم و گفتم : د بزن خلاص کن
اما با دیدم چهره‌ی جدیدی شکه بهش خیره شدم ، چهره‌ی ترسناک و مبهمی داشت  اولین چیزی که تو چشم بود زخم روی گونش بود که عجیب خشن و ترسناک نشونش میداد  ولی یه جوری بود انگار که دلت میخواد بهش دست بزنی
ببنی واقعیه یانه  آخه به عنوان یه زخم زیادی خوشگل بود  بزور نگاهمو از روی زخم برداشتم و تو چشمای سبز جنگلیش خیره شدم لعنتی چه دافی بود واس خودش
با خندش به خودم اومدم و نگاهمو از روش برداشتم و به روی مبارکم نیوردم که دوساعت عین بز بهش زل زده بودم والا به من ربطی نداره مگه جز عموم دیگه کی رو اینقدر خوشگل میبینم من که سیر شده باشم  با شنیدن صداش دلم پیچ خورد
_ پسر جون خوب اونا رو دور زدی ، زبون خوبیم داری ، خوب ازش استفاده می کنی
لعنت به صدات داداش خوده اصله  ، اوفففففف من که دلم خواست دیگه جه برسه به بقیه ، لعنتی اگه به عشقم قول موندن نداده بودم خودم تورت میکردم ، هعی ، تف به خر شدنم
لبخندی به تعریفش زدم و گفتم : مرسی از حرف حقتون
اما اگه از همون اول همچی رو دیدین چرا جلو نیومدین ؟
درسته آدم ول و شوتیم اما اولین درسی که عمو بهم یاد داده اینه همه آدما لایق احترامن حتی اگه واقعا نیستن !
فک کنم از لحن مودبم تعجب کرد خو حقم داره کلا به چهره من نمیخوره آدم باشم چه برسه ب با ادب بودن  بعد چند دقیقه جواب داد : میخواستم بیام اما دیدم تو خودت همه رو حریفی، پس دیگه نیازی به دخالت ندیدم 
جوابی بهش ندادم و با کمک دیوار بلند شدم و گفتم : خب پس الان چرا اینجایین؟ ماجرا تموم شد که
با بلند شدنم ، اونم که روم خم شده بود  صاف واستاد که تازه نگام به قدش افتاد ، لعنتییییییی تو دیگه چی هستیییییییی ؟ چراااااا اینقدر خوبی
واییییی حتی از عموم هم که ۱۸۰ بلند تره خدایا چی آفریدی
من که ۱۷۵ م دیگه تو بغلش بودم رسما
واییییییییییی عضله هارو نگااااا ، اوفففففففف البته به چشم برادری من خودم صاب دارم
بزاق  دهنمو به زور قورت دادم و سعی کردم نگامو ازش بکشم بیرون زشته دیگه خیلی امروز هیز بازی درآوردم
_ میخواستم برم اما دیدم افتادی ، گفتم بیام حداقل آخرش بهت کمک کنم ، بگو کجایی میرسونمت
خواستم ناز بیام و ادبم رو حفظ کنم به حساب تعارف کنم  که با درد پهلوم و خستگیم منصرف شدم و با لبخند شل شده ای گفتم : خب پس قسمت این بوده که از اول تا آخرش باشین و آخرش بهم کمک کنین ، دقیقا دوتا کوچه پایین تر خونه منه ، پیشاپیش ممنون از کمکتون !

اینم از پارت دوم
امیدوارم لذت برده باشین 😁🥳

 death beat Donde viven las historias. Descúbrelo ahora