سوم شخص :
سیاوش با آخرین سرعتی که از خودش میشناخت ماشین رو میروند
لعنتی ، میدونست کیان یه چیزیش شده
نگاهش
چشماش اون روز حاله پیدا کرده بودن
نباید میزاشت بره
اگه بلایی سر هایکا بیاره
خودش روهم همراه هایکا نابود میکنه
کیان هیچ وقت احساساتش رو بروز نمیداد
اما سیا اونقدری میدونست که زندگی کیان الان فقط به تار باریکی وصله که اونم هایکاس
از شدت عصبانیت و ترس از اینکه نکنه دیر برسه و چیزی رو ببینه که نباید مشتاش رو محمد روی فرمون کوبید
لعنت به اون روزی که این بلا سرشون اومد
با سرعت از بین ماشین ها لایی میکشید و تند تند ردشون میکرد
باید خودش رو میرسوند
همون طور که کیان برای همشون بود و بهشون راه نجات داد
حالا نوبت او بود
نه
نوبت اونها بود
سیا هرچقدر هم که قوی بود میدونست حریف کیان نیست
پس باید همشون رو خبر کنه
اون بهشون نیاز داره
گوشیش رو به سرعت در آورد و شماره ای که خیلی وقته تو گوشیش خاک میخورد رو گرفت
یک بوق
دو بوق
سه بوق
...
..
..
..
بیب بیب
دستگاه مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد لطفاً بعدا تماس بگیرید ....
لعنتی به روحش فرستاد و پاش رو محکم تر روی گاز فشار داد
حتی اگه بمیره هم نباید بزاره کیان نابود شه
اون باید باشه تا پادشاه هم باشه
یک پادشاه هیچ وقت نمیمیره
نمیتونه بمیره
چون اگه بمیره بازی تموم میشه
و این اصلا چیزی نبود که سیا و بقیه بخوان
اون ها انتقام میخواستن
انتقام انسانیتشون رو
و کیان ، راه پادشاه این انتقام بود
با دیده شدن در خونه کیان ضربان قلبش بالا رفت
امیدوار بود دیر نرسیده باشه
که نبینه جسم خونی هایکا و دستای خونی کیان رو
سیا واقعا نگران هایکا بود
عجیب اون پسر رو دوست داشت
مثل برادرش
اگرچه برادری که دیگه نبود ...
اههههههه
ولش کن
زد روی ترمز و ماشین رو وسط کوچه ول کرد
همینکه خواست پایین بره گوشیش زنگ خورد
با دیدن نام آشنا
لبش رو گاز گرفت
لعنت به او و احساساتش
سریع جواب داد و گفت :
ـ وقت نداریم ، پادشاه بیدار شده هایکا تو خطره کیانم همینطور ، من میرم داخل ، بچه ها رو بیار
تنهایی از پسش بر نمیایم !
و بدون شنیدن کلمه ای قطع کرد
که اگر صداش رو میشنید همانجا از شدت تپش های قلب احمقش نقش زمین میشدلذت ببرین 🤗
اینم جبرانش 😸
YOU ARE READING
death beat
General Fictionهایکا پسری که تو بچگی خانوادش رو از دست داده و از اون موقع تا الان پیش عموش زندگی میکنه عمویی که چیزی جز اسم و چهره و بغل چیزی ازش نمیدونه و آیا هایکا قراره به این جور زندگی کنار عموش ادامه بده ؟