تا به خودم اومدم عمو رفته بود
شناختن عمو سخته اما سخت تر از اون پذیرفتن اونه
بطری ابو برداشتم و وارد سالن اصلی شدم
حدود ۱۵ نفر داشتن تمرین میکردن
همشون هم از کله گنده های ایران بودن
ترسناک اما هیجان انگیز
این دقیقا چیزیه که وقتی با عمو زندگی میکنی تجربی میکنی
با حالت دو سمت عمو رفتم و بهش گفتم :
میرم گرم کنم بعدش با سیا جون تمرین میکنم
سری به نشونه تایید تکون داد که شروع کردم دور سالن دویدن
درد محوی که تو پهلوم میپیچید اذیتم میکرد
اما آدم کم آوردن اونم مخصوصا جلوی این آدما نبودم و نخواهم بود !
کم کم سرعتمو بالاتر بردم
با داغ شدن بدنم لبخندی زدم
خوبه سیستمم هنوز کار میکنه
بعد ۲۰ دقیقه دویدن رفتم سمت عمو و سیا که درحال آموزش دادن به عهد ، رییس سه تا شرکت زنجیره ای هاول بود
کنارشون ایستادم و سری برای عهد تکون دادم و گفتم
سیا جون بریم تمرین که دلم واسه کتک هات تنگ شده
سیا لبخندی در جوابم زد و سمت رینگ راه افتاد
وارد رینگ شدم و کش و قوسی به بدنم دادم
با وارد شدن سیا آماده حمله شدم
مشتامو جلوی صورتم گرفتم باید تاجایی که میشد از ضربه هاش جاخالی بدم
بدبختانه اینقدر ضرب دست سیا زیاده که با دوتا ضربه گیجت میکنه
با مشتی که صاف اومد سمت صورتم جاخالی دادم و مشتمو محکم کوبیدم تو پهلوش که فهمید و سریع دفاع کرد
همزمان با آرنجش کوبید تو پهلوم که شانس آوردم پهلو سالمم بود وگرنه الان سقط شده بودم از درد
نمیفهمم اینا چه مشکلی با کلیه های بدبختم دارن
تنها کاری که میکنن پرکردن چاه فاضلابه بخدا
با دیدن بالا اومدن پای سیا پوزخندی زدم و سریع مچ دستم رو روی زمین گذاشتم و روش بلند شدم
خودمو اون طرف رینگ پرت کردم و گارد حمله گرفتم
این حقه دیگه تکراری شده سیا جون
هنوز در حال پوزخند زدن بودم که یهو با ضربه ای که به کتفم خورد از درد لبمو گاز گرفتم و به پای سیا که روی کتفم مونده بود خیره شدم
سیا :
قانون اول هیچ وقت حریفت رو دست کم نگیر
چون .... میمیری
پاشو برداشت و تا به خودم بیام دستمو پیچوند و به زانو ضربه ای زد که دوزانو افتادم روی زمین+قانون دوم حتی اگه یه قدم با مرگ فاصله داشتی بازم تسلیم نشو ، همیشه راه فراری هست
اگرم نیست بسازش
بعد ولم کرد و محکم گفت : دوباره !
بعد ۳ راند دیگه
که همشون هم کبودم کردن
عمو لطف کرد و گفت کافیه
نفس زنان کف رینگ ولو شدم و چشمامو بستم
به سیا گفتم :
یه روزی تلافی این همه کتک رو سرت درمیارم !
خنده ای کرد و در جوابم گفت : منتظرم جوجه قناری
خنده ای از لقبش روی لبم نشست
تازه داشتم حس میگرفتم که با صدای عمو همش پرید
_ از کف رینگ بلند شو
میخوام عهد رو تمرین بدم
سریع از رینگ پریدم بیرون
این مبارزه دیدن داشت
عهد یکی از قدیمی ترین شاگردای عمو بود از طرفی عمو زیادی قوی بود
کلا یکبار باهاش جنگیدم در عوضش دوهفته کلا جاخاب بودم و باید بگم که که از درد گریه میکردم ، یه حسی بهم میگه تو اون دوران پریودی زنا رو من تجربه کردم
برای همین تا موقعی که آماده شم با سیا تمرین میکنم
بماند که الان ۲ سال با سیام اما هنوز نتونستم کامل بزنمش زمین
اصن معلوم نی اینارو از کجا یادگرفتن
با ناله عهد به خودم اومدم
بدبخت روی زانو افتاده بود و دهن خونیش رو گرفته بود
اصن چی شد ؟ بابا من دوقه رفتم تو فکر
اینا دودقه کلا طول میکشید برن تو رینگ چجوری اینقدر سریع عهد ناک اوت شد ؟
از طرفی از قدرت عمو قند رو تو دلم میسابیدن
از طرفی هم ترسم از عمو بیشتر شد !
این قدرت
و این بیرحمی
عادی نبود
حتی جرعت نگاه کردن به عمو رو هم نداشتم
میدونستم الان چشماش پوچی رو نشون میدم
پوچی مرگ رو
بار ها خواستم بپرسم چرا ؟
چرا این نگاه خون خواه رو داری ؟
چرا بعضی اوقات شبیه به حیوون درنده میشی که انگار فقط دنبال شکاره ؟؟
چرا حس میکنم گاهی وقت ها این تو نیستی که باهامه بلکه یکی دیگه اس
یکی که تو میخوای ازم پنهانش کنی !
نفس عمیقی گرفتم و از رینگ دور شدم
وارد سریس بهداشتی شدم و در رو قفل کردم
چرا هیچ وقت حرعت پرسیدن اینارو ازت ندارم ؟
پوفی از این همه افکار احمقانه کشیدم و شیر آب سرد رو باز کردم و سرمو بردم زیر آب تا حداقل خنکیه آب اتیش فکرام رو کم کنهلذت ببرین 🧡
YOU ARE READING
death beat
General Fictionهایکا پسری که تو بچگی خانوادش رو از دست داده و از اون موقع تا الان پیش عموش زندگی میکنه عمویی که چیزی جز اسم و چهره و بغل چیزی ازش نمیدونه و آیا هایکا قراره به این جور زندگی کنار عموش ادامه بده ؟