سوم شخص :
نمیدونست چقدر خیره چشایی که عجیب آشنا بودن اما نگاهش خبر از غریبه بودن میداد
امکان نداشت این هیولای قرمز رنگ روبه روش همون عمویی باشه که امروز صبح تو بغلش از خواب بیدار شد
هایکا گیج بود
اونقدری که ندید نگاه درنده خو گرگ کیانش رو
ذهن پسرک با نواری قرمز توانایی فکر کردن و فرار کردن رو ازش دزدیده بود
وگرنه هایکا میدونست باید فرار کنه
میدونست باید به حرف سیا گوش بده و از اونجا بزنه بیرون
اما در حال حاضر ذهن توان حرکت بدن رو نداشت
پس پسرک جلوی تکیه گاهش زانو زده بود و منتظر بود تا خرده سنگ هایش اورا هم له کنند
میدونست عمویش زخم خورده است .
میدونست تکیه گاهش ترک خورده است
اما باز هم اسرار به موندن در زیر سایه اش داشت
صدایی ته ذهنش میگفت امکان نداره
امکان نداره
تنش یخ کرده بود
تپش های قلبش اونقدری بلند بود که خوی وحشی کیان رو به بلعیدن دعوت میکرد
و اما کیان درگیر جنگی بود
جنگی بین ذهن و اون درنده خودخواه
میدونست پسرک روبه روش هایکاشه
ارامشش
اما بوی شیرین ترس هایکا آنچنان در هوا پیچیده بود که عطش کیان رو به همکاری با اون بیشتر میکرد
گرسنه بود
با اینکه همه ی اون احمقا رو دریده بود باز هم گرسنه بود
سیر نمیشد
باید هایکا رو فراری میداد
باید میگفت که بره
که الان خودش نیست
که الان فقط هیولاییه که دریدن رو یادش دادند و بس
باید فراز کنه از سایه تکیه گاهش
تا زیر خراورش له نشه
لعنتی
باید میرفت
باید همون دیشب هایکا رو رها میکرد
این هیولا رو هایکا نباید میدید
...
از شدت درد زانو هایش هم شد
درد داشت به زنجیر کشیدن چیزی که بخشی از روحت بود هرچند ناخواسته
۷ سال پیش بخاطر هایکا زنحیرش کرد تا مبادا پسرک رو طعمه خود کند
و الان باز هم باید به خاطر هایکایش ،ارامشش
غلاده میبست دور گردنی که میدونست کم از خودش درد نکشیده
کسی که اگرچه گناه کاره اما بیگانهیش اون رو طعمه گناهکار بودن کرده
دستاش رو محکم بغل کرد و وارد تکه ای از بدنش کرد
دریدن گوشتش درد داشت
اما ارزش داشت
اینجوری حداقل مطمعنه که ناخن های برنده اش آسیبی به هایکا نمیزنند
اگه معطل میکرد گوشت هایکا میرفت زیر دندانش
پس به زور و با دندان های چفت شده از درد
گفت :
بدو هایکا .... فرار .... کن
من ... نیستممم ....لذت ببرین 🤗🩷
بنظرتون کیان چیه؟
🤨🧐🤔
YOU ARE READING
death beat
General Fictionهایکا پسری که تو بچگی خانوادش رو از دست داده و از اون موقع تا الان پیش عموش زندگی میکنه عمویی که چیزی جز اسم و چهره و بغل چیزی ازش نمیدونه و آیا هایکا قراره به این جور زندگی کنار عموش ادامه بده ؟