با شنیدن لقبی که خیلی کم بهم میگفت
گریم بیشتر شد
اگه دیگه اینو نمیشنیدم چی ؟
عمو که دید آروم نمیشم دست انداخت زیر پاهام و بلندم کرد که پهلوم تیر کشید اما دردش رو دوست داشتم حس زنده بودن بهم میده
با چرخیدن عمو و رفتنش سمت در خونه تازه نگام به ماشین خورد که هنوز وایستاده بود
چون شیشه ها دودی بود نمیتونستم دقیق ببینمش اما حس کردم که اونم بهم نگاه میکنه
بیخیال بزار نگاه کنه گریه کردن و ترسیدن که جرم نیست
سرمو تو گردن عمو فرو بردم و بوی وانیلی و خنکش رو عمیق بو کشیدم خدایا هیچوقت این آرامش رو ازم نگیر که طوفانی شم
با نزدیک شدنم به مبل قصد عمو رو فهمیدم برای همین دستامو دور گردنش قفل کردم و سرمو عمیق تر فرو بردم تو گردنش ، که منظورمو فهمید و خنده ی آرومی کرد و همونجور که من تو بغلش بودم نشست روی مبل
آروم دستی توی موهام کشید و گفت :
آرامشم مرموز شده ؟ میخواد بگه چی اینجوری طوفانیش کرده ؟
بغضی که میخواست بشکنه رو به سختی قورت دادم وگفتم : نازم کن ! اونوقت آرامشت برمیگرده
آروم و بدون هیچ حرفی به ناز کردن موهام ادامه داد ،
همیشه همینجوری بود اگه عصبی یا ناراحت میشدم کافی بود عمو نازم کنه فورا خوب میشدم ،
درست مثل الان که ترس مردن از ذهنم رفت و فقط و فقط گرمای عمو رو حس میکردم
بالاخره بعد نیم ساعت سرمو بلند کردم و چشمای قرمزم رو به چشمای مشکی و تو خالی عمو دوختم ، چشمای عمو تو نگاه اول خیلی ترسناک بودن اما اگه دقیق تر بهشون خیره میشدی آرامش رو میدیدی ، یه حس غرق شدن بهت میدن درست مثل یه خلسه آروم
گونش بوسیدم و گفتم : امروز فک کردم دیگه نمیبینمت
اخمی کرد و منتظر نگام کرد ،
این قانون دوم عمو بود که یادم داد
اینکه همه چیو بهش بگم ، حتی چیزای بیمعنی رو و من عاشق این قانون بودم چون دیگه مجبور نبودم چیزی رو تنهایی حل کنم
از تنها بودن متنفرم
همونطور که خیره بودم به چشماش ادامه دادم :
امروز چند تا گولاخ زشت کردن دنبالم ، نمیدونم کی بودن یا چی میخواستم ولی خیلی خر بودن ، اصن آبروی خر بودنم برده بودن ، خلاصه باهم درگیر شدیم هم زدم هم خوردم و ......( بقیش رو دیگه خودتون میدونین )
باتموم شدن حرفام چهره عمو خنثی بود اگه اخم بین ابروهاش رو نمیدیدم میگفتم انگار اصلا چیزی نشنیده
لبخندی زدم و بین ابروهاشو بوسیدم ، که اخماش باز شدن و نگاهم کرد
+ میدونی همچین بدم نشد ، به لطف اونا عمو جونم بالاخره افتخار داد و نازم کرد و دوباره لقبم رو گفت پس اخم نکن
نه تنها اخمش بهتر نشد بدترم شد ، لبمو گاز گرفتم و مظلوم نگاش کردملذت ببرین 🧡
ووت و کامنت یادتون نره ها 😁🫠
منم انرژی لازم دارم 😇😸
YOU ARE READING
death beat
General Fictionهایکا پسری که تو بچگی خانوادش رو از دست داده و از اون موقع تا الان پیش عموش زندگی میکنه عمویی که چیزی جز اسم و چهره و بغل چیزی ازش نمیدونه و آیا هایکا قراره به این جور زندگی کنار عموش ادامه بده ؟