#35 𝐍𝐄𝐖

445 122 169
                                    

یه پوستر برای کارکتر‌های فرعیمون نشه؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یه پوستر برای کارکتر‌های فرعیمون نشه؟

────────────
🚫هشدار خشونت🚫

وینسنت طبق برنامه‌‌ی کاری از پیش تعیین شده‌اش، روز یکشنبه به بیمارستان رفت تا آزمایشات محموله‌های این هفته‌ رو بررسی و چک کنه. تمام پرونده‌های مربوط به عضو‌های سالمی‌ که برای این هفته به فروش می‌رسیدن رو به صورت دسته‌بندی شده بر اساس گروه خونی، نوع عضو و اسم فرد مربوطه‌شون، از جین تحویل گرفت و بعدش به بخش‌های مختلف بیمارستان سرک کشید. کافی بود کوچیکترین اشتباه یا بی‌کفایتی‌ای از سمت کارکن‌های بیمارستان ببینه تا به همون بهونه‌ بدون هیچ درنگ و رحمی اخراجشون کنه. بعد از رفتن جونگ‌کوک اخلاقش تندتر شده بود و نیاز داشت تمام این انرژی‌های منفی رو سر یکی خالی کنه و خب کی بهتر از کارمند‌های بیمارستان پدرش و هوسوک؟ حتی لازم نبود خسارت‌ فسق قرارداد کارمند‌های اخراج شده رو پرداخت کنه، چون وینسنت اسماً مدیر این بیمارستان بود وگرنه رسما هیچ سود یا ضرری ازین مکان نصیبش نمی‌شد و هیچ مسئولیتی در قبال هیچ‌کدوم از بخش‌هاش نداشت. خلاصه روز سه‌شنبه یه عالمه پزشک، جراح، پرستار، بهیار، دستیار اتاق عمل، متخصص بی‌هوشی، فیزیوتراپیست و... اخراج شدن و این‌بار جین هم نتونست جلوی این اتفاق رو بگیره. تعداد اخراجی‌های این هفته، به وضوح از دو هفته‌ی پیش بیشتر بود. دوهفته‌ی پیش... چقدر زود گذشت... زمانی که داخل آسانسور طبقه‌ی اول بیمارستان ایستاد و برای اولین بار بعد از پنج سال با جونگ‌کوکش چشم تو چشم شد. هیچ وقت علت عصبانیتش رو توی اون روز کذایی نفهمید... یعنی بخاطر نگاه غریبانه‌ی جونگ‌کوکش، اون همه کارمند رو اخراج کرد یا ازینکه دلیل تک تک زخم‌های روی تن پسر، خودش بود، کنترل خشمش رو از دست داد؟ از شلیک گلوله‌ای که قلبش رو درید تا سوراخ شدن ریه‌های جونگ‌کوک و رد عمیق سوختگی سیگار روی ترقوه‌هاش... هر زخم، هر خط خون، هنر دست‌های زخم‌زن خودش بود. شاید به همین خاطر از تتوهای جونگ‌کوک تنفر داشت. شاید به همین خاطر با حسادت و تلخی بهشون خیره می‌شد، چون اون جوهرهای سیاه بی‌اجازه پوست خرگوشش رو تسخیر کرده بودن؛ مثل نشونه‌های ناخونده‌ای از دردهایی بودن که جونگ‌کوکش، توی تنهایی و سکوت چشیده بود و حالا با بیرون زدن از روی پوستش، اون درد عمیق و جاودانه‌اش رو به دریای آبی وینسنت گوش‌زد می‌کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: a day ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Livid Heart🖤🚬 | VkookWhere stories live. Discover now