#07

2.6K 377 38
                                    

یه روز رو، فقط یه روز رو می‌خواست عین خرس تا خود ظهر بخوابه، اما مگه تکست‌ها و تماس‌های پشت سر هم هوسوک بهش اجازه می‌داد؟ موبایلش اون‌ور اتاق، توی یه نقطه‌ی نامعلوم افتاده بود و اصلا کون بلند شدن از تخت و سایلنت کردنش رو نداشت، واسه‌ی همین مغزش با تماس‌های مکرر خورده شد‌!
بعد از اینکه تمام فحش‌های هیونگش رو خوند و بهش تکست داد که "حالش خوبه"، به سرویس رفت و آبی به دست و صورتش زد. درسته که توی بد منجلابی گیر کرده بود، اما حداقل الان، دیگه نیاز نبود نگران پول اجاره خونه‌ و آب و برق و... باشه و می‌تونست از تمام امکانات این اتاق که ده برابر از لونه موش خودش بهتره، استفاده‌ی کامل کنه. هرچی باشه الان صاحب یه سوئیت کاملا مستقل و لوکس شده بود که یه حموم محشر و یه ویوی عالی و زیبا از شهر داشت.
حتی بهش غذای مجانی هم می‌دادن و این رو زمانی فهمید که بادیگارد لِی، راس ساعت ده صبح براش صبحونه آورد. چون تازه وارد بود و هنوز دوستی نداشت، بادیگارد به همراهش چند لقمه غذا خورد تا احساس تنهایی نکنه. بعدش باهمدیگه طرز استفاده از لوسیون‌ها و کرم‌های صورت رو یاد گرفتن که اونا هم مجانی بودن. طبق متن قرارداد، باید به پوست، زیبایی، تغذیه و هرچی که به سلامت و ظاهرش ربط داره، اهمیت بده و حالا جونگ‌کوک یه روتین پوستی هم پیدا کرده بود. یه بمب حموم توی وان انداخت و با سیگاری که از جیب لی زده بود، یک‌ساعتی توی آب ریلکس کرد. خوشبختانه توی قراردادش حرفی از ممنوعیت مشروب خوردن یا سیگار کشیدن نزده بودن، و می‌شد گفت که چارچوب و قوانین کار کردن توی این کلاب نسبتاً ساده بود. چندتا از بندهای مهم قرارداد این‌ها بودن:
یک: استریپ دنسرها، چه در حین رقص چه در مکان خصوصی‌شون، اجازه‌ی گرفتن هیچ اشیای خارجی از مشتری‌های کلاب رو ندارن.
دو: برقراری رابطه‌ی احساسی یا جنسی و یا هردو با کارکنان کلاب ممنوعه و فقط مشتری‌هایی که در قبال خدمات جنسی هزینه می‌پردازن، طبق شرایط ذکر شده در پیوست، مجاز به استفاده از استریپ دنسرها هستن.
سه: استریپ دنسرها حق ارائه‌ی هیچگونه خدمات جنسی رایگانی به مشتری‌ها ندارن و فقط در جهت جذب مشتری‌ها از حق لمس کردن رایگان برخوردارن.
چهار: ساعت کاری استریپ دنسرها از نه شب شروع می‌شه و در سه صبح پایان می‌یابه. در صورت ارائه‌ی خدمات جنسی بعد از ساعت کاریِ سه صبح، به ازای هر ساعت اضافه، اضافه‌کاری به استریپ دنسرها تعلق می‌گیره.
پنج: خروج استریپ دنسرها از کلاب بدون اجازه‌نامه ممنوعه.
شش: استریپ دنسر‌ها اجازه‌ی آسیب زدن به خود و دیگران رو ندارن و فقط آسیب‌های صورت گرفته در برقراری رابطه‌ی بی‌دی‌اس‌ام (BDSM) با مشتری‌ها قابل قبول هست.
و یه عالمه شرط و شروط دیگه مثل اهمیت دادن به پوست و بدنشون، تمیزی و شیو بودن همیشگی‌شون، نحوه تحریک کردن مشتری‌ها و... که جونگ‌کوک زیاد بهشون اهمیت نمی‌داد. اما آخر همه اون شرط‌های تموم‌نشدنی نوشته بود:
"در صورت عدم رعایت هر یک از موارد فوق، دنسرها منجر به پرداخت جریمه یا مجازات سنگینی خواهند شد."
در کل، با کار کردن و زندگی توی این کلاب مشکل خاصی نداشت و از هر نظر براش اوکی و حتی مفید بود. وقتی یکم که فکر کرد به این نتیجه رسید که شاید بتونه، دم به دقیقه جلوی چشم‌های وحشی وینسنت ظاهر بشه بلکه به یه نحوی مخش رو بزنه! درسته که با این اتفاقات اخیر کاملا غیرممکن به نظر می‌رسه اما این دلیل نمی‌شه که بخواد دست از تلاش کردن برداره و هدفی که به خاطرش تا اینجا و این وضع کشیده شده رو فراموش کنه! هنوز هم راهی برای نجات زندگیش وجود داشت و اون هم به دست آوردن قلب اون مار سنگدل بود و جونگ‌کوک توی تظاهر کردن، بازیگری، لاس زدن و مخفی کردن حس نفرتش نسبت به اون عوضی واقعاً استاد بود! تنها چیزی که در حال حاضر یکم... فقط یکم... باهاش مشکل داره، اینه که استریته و متاسفانه توی یه گی کلاب لعنتی اسیر شده و باید مخ یه مردک رومخ رو بزنه.
بادیگارد لی برای بار هزارم به در حموم کوبید و رشته‌ی افکارش رو پاره کرد:
_ قربان حالتون خوبه؟
_ لی، باور کن قرار نیست توی وان حموم خودکشی کنم، دو دقیقه بزار واسه‌ی خودم راحت باشم.
_ اگه اجازه بدید می‌خوام وارد بشم تا سلامتی‌تون رو چک کنم.
برای یه ثانیه، فکر جالبی از سر جونگ‌کوک گذشت. لی هم دقیقا هم‌جنس خودش بود، پس شاید بد نباشه تا قبل از شروع شیفت کاریش، یه کم تمرین کنه. با یه لاس ریز شروع کردن، ضرری نداره، نه؟
_ اوکی بیا تو.
لی وارد حمومی شد که به خاطر بخار آب و دود سیگار، چشم چشم رو نمی‌دید.
_ قربان شما عمل کردید، بهتره خیلی توی وان نمونید و حداقل برای یک هفته سیگار نکشید.
به جونگ کوک نزدیک‌تر شد تا زخم‌هاش رو بیینه و مطمئن بشه که حالش خوبه. اما جونگ‌کوک خیلی یهویی بازوش رو سفت گرفت.
_ نگران نباش، طوریم نمیشه. امروز حتی خونریزی هم نداشتم. فکر کنم دیگه زخم‌هام بسته شده...
لی مشکوک بهش نگاه کرد و سعی کرد بازوش رو آزاد کنه.
_ خوشحالم که این رو می‌شنوم قربان... اما چرا انقدر سفت دستم رو گرفتید؟ به چیزی احتیاج دارید؟
_ امممم...آرهههه... خب...
جونگ‌کوک تا حالا با هیچ پسر یا مردی، کثیف حرف نزده بود و نمی‌دونست چطور باید شروعش کنه. الان وقت تمرینه و خب چه کسی بهتر از لی؟
_ اوممم... دوست دارم تو رو لای پام حس کنم، لی کوچولو هم این رو دوس داره؟
معنادار به خشتک بادیگارد بدبختش زل زد و زبونش رو روی لبش کشید.
لی کاملاً جا خورد و خواست دستش رو آزاد کنه، اما پاش روی صابون کف حموم سر خورد و با دماغ رفت توی دیوار. جونگ‌کوک با نگرانی بازوش رو ول کرد و لخت از وان بیرون اومد تا کمکش کنه، اما لی وحشت‌زده‌تر از این حرف‌ها بود و محکم دستش رو پس زد و از حموم فرار کرد.
_ هی لی، کجا میری؟ بابا من منظوری نداشتم، فقط می‌خواستم تمرین کنم ببینم...
قبل از اینکه بتونه حرفش رو تموم کنه، صدای کوبیده شدن در اتاق رو شنید که خبر از رفتن لی رو می‌داد. دوباره توی وان نشست و چشمش به لکه‌ی خون روی دیوار افتاد. نچ نچی کرد و گفت:
_ نگاه بدبخت رو چیکارش کردم. چرا انقدر بیش از حد واکنش نشون داد؟ حالا خوبه توی گی کلاب کار می‌کنه... یعنی انقدر خجالت کشید؟
سری از روی تاسف تکون داد و بی‌اهمیت به رفتار عجولانه و عجیب اون بادیگارد، توی آب گرم وان فرو رفت و چشم‌هاش رو بست تا ذهنش رو یکم آزاد و بدنش رو ریلکس کنه. اما دوباره صدای در اتاقش رو شنید.
_ لی؟ دوباره چی‌شده؟
صدای قدم‌ها از وسط اتاق رد و پشت در حموم متوقف شد. همونطور که چشم‌هاش رو بسته بود و از گرمای آب و بمب معطری که داخل وانش انداخته بود لذت می‌برد، گفت:
_ اگه بخوای می‌تونی بیای داخل. بابت چند دقیقه‌ی پیش هم واقعا متاسفم، فکرش رو نمی‌کردم انقدر جا بخوری و بترسی. برای عذرخواهی واست یه پاکت سیگار می‌خرم.
در حموم باز شد و کسی داخل اومد.
_ من قبلاً توی یه کلاب معمولی استریپ دنسر بودم و برای زن‌ها رقصیدم اما در مورد مردش... خب دیشب موقع رقصیدن همه چیز خوب پیش رفت اما اگه کار به تخت بکشه، چی؟ باید با دیکشون چیکار کنم؟ واسه‌ی همین نیاز داشتم تا با یکی مثل تو تمرین کنم. البته فقط به صورت لفظی.
چشم‌هاش رو باز کرد و رو به لی که با فاصله زیادی ازش ایستاده بود و توی بخار حموم و دود سیگار محو دیده می‌شد، گفت:
_ واقعا نظری ندارم که مردها رو چجوری جذبشون کنم، یونو؟ امیدوارم بدون اینکه بد برداشت کنی یه کمکی بهم برسونی.
طبق عادت هیسی کشید و لب و لوچه‌اش رو کج کرد. همیشه وقتی فکر می‌کرد و ذهنش درگیر یه مسئله‌ای می‌شد این‌کار رو انجام می‌داد:
_ یعنی خب... حتی اگه جذبشون هم کنم، آدمی نیستم که از باسنم براشون مایه بزارم!
لی بهش نزدیک‌تر شد:
_ دیگه تنها دوست منم توی این خراب شده، تویی. اگه آسیب دیدی واقعا متاسفم.
لی انقدری بهش نزدیک شد که جونگ‌کوک فهمید، تمام این مدت در واقع با وینسنت صحبت می‌کرده، نه بادیگارد و دوست عزیزش! با اینکه توی آب جوش نشسته بود و همچنان بخار گرمی ازش بلند می‌شد، اما باد سردی رو از پشتش حس کرد و تا نک پاهاش یخ زدن و بدنش مورمور شد. سیگار از دستش به کف حموم افتاد و خاموش شد، ناخودآگاه روی جای سوختگیش دست کشید و یاد دیشب افتاد. الان که فکرش رو می‌کرد، مثل سگ از وینسنت می‌ترسید پس چطور می‌خواست براش عشوه بریزه و جلوش قوی باشه و بدتر از همه، اون رو عاشق خودش کنه؟ این آدم چشم اقیانوسی، با هر قدمش سونامی توی دل جونگ‌کوک به پا می‌کرد و قدرت تظاهر کردن و حرف زدن رو ازش می‌گرفت!
وینسنت با صدای آروم و خطرناکی گفت:
_ تمرین لفظی؟
سرش رو خم کرد و خیره به چشم‌های ترسیده‌ی جونگ‌کوک اضافه کرد:
_ تو فکر می‌کنی من احمقم؟
جونگ‌کوک که انگار به جای آب دهنش، سنگ قورت می‌داد و به خاطر فضای خفه‌ی اونجا، روی سینه‌اش سنگینی وحشتناکی حس می‌کرد، یه نفس عمیق از هوای پر از رطوبت حموم گرفت تا ضربان قلبش رو منظم کنه و محکم گفت:
_ ن... نه، من همچین فکری نکردم. قرار نبود واقعا کاری کنیم. فقط خواستم زبونی یه تمرینی کرده باشم!
_ پس باید مستقیم از خودم کمک می‌گرفتی بانی کوچولو.
وینسنت زانو زد تا هم قد پسر بشه و توی فاصله‌ی چند سانتی‌متری از صورتش قرار گرفت، طوری که نفس‌های سردش، پوست خیس جونگ‌کوک رو خنک می‌کرد. واقعا دلش می‌خواست بلند بشه و ازون جو فرار کنه ولی حتی حوله‌اش هم بیرون از این حموم کوفتی قرار داشت.
_ چند لحظه پیش درست شنیدم؟ توی استریپ کلاب کار می‌کردی؟
جونگ‌کوک سریع نگاهش رو از وینسنت دزدید تا مطمئن بشه که بدن لختش زیر کف‌های روی آب مخفی شده و چیزی دیده نمیشه.
_ آره حدود یکی دو سال، و همه‌ی مشتری‌ها زن بودن.
وینسنت نگاه جونگ‌کوک رو دنبال کرد و با رسیدن به سطح آب، نگرانی مسخره‌ی پسر رو فهمید. پوزخندی زد و دستش رو عمدا توی آب وان فرو برد و به رون جونگ‌کوک چنگ انداخت:
_ پس باید بهت یاد بدم چطور با مردها رفتار کنی. اولین درس، هیچ‌وقت نگاهت رو ازشون ندزد، و دومین درس، هیچ‌وقت از لخت بودن جلوی اون‌ها خجالت نکش.
لب پایینش رو کلافه جویید. جونگ‌کوک به هیچ وجه از لخت بودن جلوی لی یا هر مرد دیگه‌ای خجالت نمی‌کشید و اگه کسی جز وینسنت روبه‌روش قرار می‌گرفت، خیلی راحت یه انگشت فاک بهش نشون می‌داد و از وان بیرون میومد. اما این آدم... این مردک لعنتی یه انرژی خاصی تو خودش داشت که حتی اراده‌ی همچین کار ساده‌ای رو هم ازش می‌گرفت! چشم‌هاش رو از کف‌های روی آب برداشت و با عصبانیت و خشم خاصی مستقیم به چشم‌های وینسنت زل زد.
_ نگفتم مثل قاتل‌ها بهشون خیره بشی خرگوش، اینطوری مشتری‌هام رو می‌پرونی و پول از دست می‌دیم، سعی کن یکم مهربون‌تر نگاه کنی.
با پوزخند سردی انگشتش رو روی رون پسر حرکت داد و برق از سر جونگ‌کوک پروند. به صورت کاملا غیرارادی بدنش ریکشن نشون داد و دست مرد رو طوری محکم پس زد که کمی از آب‌ توی وان روی لباس و سر و صورت وینسنت پاچیده شد و جونگ‌کوک از ترس هینی کشید.
وینسنت به دست‌های خیسش که توسط کوک پس زده شد و روی هوا معلق بود، خیره شد و عصبی دندون قروچه کرد:
_ بهت دو تا درس مهم یاد دادم، این جای تشکرت بود؟
بعد از گرفتن یه نفس سنگین، بی‌هیچ حرف اضافه‌ی دیگه‌ای از حموم و اتاق بیرون رفت و جونگ‌کوک بالاخره تونست یه نفس راحت بکشه.

Livid Heart🖤🚬 | VkookWhere stories live. Discover now