تلفن به صدا درومد و با دیدن اسم ویآیپی یک روی صفحه گوشیش بدون معطلی جواب داد:
- بله؟مرد خونسرد پشت خط خندید:
+ کی یاد میگیری به برادر بزرگت سلام کنی وی؟وینسنت نگاهی به در بستهی حموم انداخت:
- جونگکوک پیشمه برو سر اصل مطلب.+ حالش خوبه؟
بیخیال به دیوار روبهروش زل زد و به صدای خفهی دوش آب گوش سپرد:
- به لطف کمکهای به موقعات حالش خوبه. اگه یکم دیرتر رسیده بودم احتمالا از اور دوز میمرد.با یادآوری اتفاقات دیروز و دخالتهای نابهجای نامجون و جین و از همه بدتر حقارت بزرگ تائو عصبی اخمی کرد.
+ بهشون اخطار قرمز دادم احتمالا تا من برسم دیگه سر و کلهاشون اطرافت پیدا نشه... ولی تائو چی؟ شنیدم زنده گذاشتیش...یه سیگار روشن روی لبش گذاشت و همونطور که دود خاکستری رو از ششهاش بیرون میفرستاد گفت:
- تائو خطری برامون نداره... کی جونگکوک رو تحویل میگیری؟ دیگه نمیخوام اینجا بمونه. با اومدنش همه چیزو بهم ریخته.
همه چیز از قضا قلب خالی و سردش رو...+ لازمه دوباره قراری که با هم بستیم رو بازگو کنم؟ هرچقدرم سخت باشه باید ازش مراقبت کنی چون در ازاش منم دارم گندکاریهایی که با جیمین به بار آوردی رو پاک میکنم. اگه یکم دیگه با اون پسر کوچولو بازی میکردی و سرگرم نگهش میداشتی هم به هدفمون میرسیدم هم هیچ وقت جای جونگکوک لو نمیرفت و منم مجبور نمیشدم به تو بسپرمش و برم آمریکا! میدونستی شرکت سیگما چقدر ضرر و خسارت علیه ما تنظیم کرده و به دادگاه داده؟ ولی نگران نباش به لطف تلاشهای من سه روز دیگه دادگاه رو میبریم و منم برمیگردم.
- تو دادگاه رو ببر منم به وقتش حساب جیمین رو کف دستش میزارم.
و با همون صدای رسا و بم به حرفش ادامه داد:
- اگه کار دیگهای نیست میخوام استراحت کنم.+ اوکی امروز قراره جای مهمی برم و تا فردا آنتن ندارم. حواستو جمع کن گندی نزنی وگرنه پدر...
صدای ریزی از سمت در حموم شنید و خیلی سریع حرفشو برید.
- حواسم هست فعلا.
و تلفنو قطع کرد و روی میز انداخت و مشکوک به در بسته نگاه کرد.~~~~
بعد از دوش، یکم سرزندهتر شد و آتیش نفرتش به وینسنت کمتر... هرچند که هنوز خاکستر زیر زغال بود. بدون بستن آب تنها حولهی لباسی سفیدی که از کمد پیدا کرد رو پوشید و برای سنجیدن موقعیت اتاق گوشش رو به در چسبوند و صدای نامفهومی از وینسنت شنید:
+ اون روانی با خودش حرف میزنه؟کمی درو باز کرد و صداها واضحتر شد. انگاری با تلفن حرف میزد اما هیچ نظری نداشت که با کی و در مورد چی صحبت میکنه.
"- تو دادگاه رو ببر منم حساب جیمین رو کف دستش میزارم."
چه دشمنیای با اون پسر بانمک داشت نمیفهمید! اگر جای وینسنت بود صد در صد مخ جیمین رو میزد.
یهو به خودش اومد و سیلیای به صورتش زد:
+ واقعا گی شدم. لعنت بهت وینسنت.
YOU ARE READING
Livid Heart🖤🚬 | Vkook
Fanfiction[Completed] [تمام شده] 𓄸 Name: Livid Heart | قلب کبود 𓄸 Genre: Smut, romance, mafia⛓️🚫 𓄸 Main Couple: Vkook 𓄸 Age category: +21⛔ 𓄸 Writer: Jisog 𓄸 Update: Weekly on Wednesday🚬 _____🖤_____ "رد دات" جایی...