#20

2.8K 363 87
                                    

جونگ‌کوک قلاب ماهیگیری رو برای هزارمین بار به آب انداخت و به انتظار یه طعمه‌ی بدبخت نشست. آفتاب سوزان، پوست بیرون افتاده از بلوز نازکش رو کاملا سوزوند و تمام لباسش از گرما خیس عرق شد. طولی نکشید که انتظاراتش به ثمر رسید و چوب ماهیگیری تکون ریزی خورد. چرخدنده‌ی روی چوب رو با هیجان و سرعت زیادی به صورت دورانی چرخوند تا نخ ماهیگیری جمع بشه و بالاخره قلابی که حالا یه ماهی بزرگ بهش آویزون و اسیر بود از آب بیرون اومد و جلوی چشمای خوشحالش قرار گرفت:
+ اینه!

کاش وینسنت هم بجای موندن توی کلبه و وقت گذروندن با اون عوضی بهش ملحق می‌شد و این پیروزی رو با هم جشن می‌گرفتن.
اصلا چرا پیشنهاد وینسنت رو برای کمپ کردن کنار دریا، بدون فکر و سریع قبول کرد وقتی می‌دونست یه آدم اضافی توی مسافرت عاشقانه‌ی اون دونفره و اکثر تایما باید برای خودش تنهایی بچرخه..؟

احتمالا اون مرد هم از روی ادب بهش تعارف زد و برای اینکه جونگ‌کوک احساس بدی بهش دست نده و ناراحت نشه با خودش آوردتش... تو این یک هفته با هرثانیه‌ای که خنده‌های بلند و از ته دلشون رو می‌شنید بیشتر قلبش درد می‌گرفت و توی غم عمیق فرو می‌رفت و به این فکر میوفتاد که هیچ جای زندگی شاد اون‌ها جا نداره... لعنت به حماقتی که به این سفر پر از درد و عذاب کشوندش!

خوشحالی جونگ‌کوک با وجود تمام افکاری که از ذهنش رد شد خیلی دووم نیاورد و بیخیال، چوب ماهیگیری رو رها کرد و خیره ماهی نصفه جونی شد که روی کفه‌ی چوبی قایق، برای نفس کشیدن بالا و پایین می‌پرید و جون می‌داد. دوباره رفت توی فاز چس‌ناله و به ماهی گفت:
+ هعی... ارزشش رو داشت به خاطر یه تیکه غذا، اینطوری غذای بقیه بشی؟
و سیگاری که از کف ماشین تهونگ پیدا کرده بود رو از داخل جعبه‌ی فلزیِ توی جیبش بیرون آورد و با لذت دم عمیقی ازش گرفت. بین عطر شور دریا و زهم ماهی، این تنباکو تنها چیزی بود که بوی تهیونگ رو می‌داد... سعی کرد مثل اون مرد سیگارو بین انگشتش بزاره، اما با ناشی‌گریش بیشتر باعث خورد شدن فیلترش شد.

وینسنت با احساس دست گرم جونگ‌کوک توی باکسرش و حرکت انگشتای پسر، چشماشو با بی‌میلی باز کرد و متعجب خیره‌ی بانی متوهمی شد که پتورو کنار زده بود و با کیرش ور می‌رفت و حرف می‌زد!
وقتی از مهمونی جهنمی تائو برگشتن، مجبور شد به لی مرخصی چندساعته بده تا اون بادیگارد به مشکلات شخصیش رسیدگی کنه و وظیفه حفاظت از جونگ‌کوک نئشه پای خودش افتاد. بنابراین استثنائا فقط این دو شب، بانی چموش رو به اتاقش راه داد تا روی تخت مشکی رنگش بخوابوندش و مراقبش باشه. ولی گویا انرژی فاکینگ جئون تمومی نداشت و ساعت چهار نیم صبحی چشم باز کرده و تخت وینسنت رو قایق و کیرش رو ماهی می‌دید!

جونگ‌کوک با شنیدن صدای غار و غور شکمش سریع از مود دراماتیک درومد و بعد از برگردوندن سیگار به داخل جعبه‌اش، دهن ماهی رو از غلاب جدا کرد و توی دستش گرفت.
طولی نکشید که آبزی فرصت طلب شروع به حرکت کرد و بخاطر پولک‌های خیسی که داشت از توی دستش سر خورد و به هوا رفت.
+ شت نه نه! نهههه!
بلند شد و با یه عکس العمل خیلی سریع ماهی رو توی هوا گرفت.
+ تو مال منییی نمی‌زارم از دستم در بری.
قایق (تخت وینسنت) یه تکون ریزی خورد و نزدیک بود تعادلشو از دست بده که صدای بم و آشنایی از کنارش گفت:
- درسته کلش ماله توعه.

Livid Heart🖤🚬 | VkookWo Geschichten leben. Entdecke jetzt