#23

3.1K 329 119
                                    

❌خطر ایست قلبی❌

انعکاس نور از شعله‌های نارنجی رنگ شومینه، روی بالاتنه‌ی نیمه لخت پسر در حال رقصیدن و وینسنت با چشمانی که از آتش احساسات شعله‌ور شده بود، به پسر نگاه کرد. انگشتاش به آرومی پوست لطیفشو لمس کرد و هر دو برای لحظه‌ای در این تماس بی‌کلام غرق شدند.
- اگه شروعش کنم دیگه راه برگشتی نداری.

جونگ‌کوک هم به هیچ عنوان قصد برگشتن از راه تاریکی که تا نصفشو رفته بود نداشت. می‌خواست تا ته این مسیرو بره تا هرچه سریعتر به آخرش و پیدا کردن یه نور کوفتی برسه. بزاق جمع شده‌ی داخل دهنش رو قورت داد و تپش‌های استرسی قلبش رو نادیده گرفت. با لبخندی شیطنت‌آمیز، نزدیک‌تر آمد. نفس‌هاشون به هم آمیخته و فضا پر از شوق و هیجان شد. هر حرکت، هر لمس، مانند یک رقص آرام و هماهنگ بود.
+ می‌دونم.

نگاه‌های آبی وینسنت پر از شک و تردید بود و اینکه همچنان قدمی به سمت طعمه‌ی خوشمزه‌اش برنمی‌داشت بیشتر می‌ترسوندش. نکنه واقعا به خاطر سلیقه‌ی چرتش به پسرای بیبی بوی کاری باهاش نکنه و امشبم دست خالی سر رو بالش بزاره؟عقربه‌های ساعتی که به کندی می‌گذشت قاتل جونش شد و افکار منفی‌ای که به ذهنش حمله می‌کرد صبرشو از بین می‌برد.
+ چیه؟ نکنه بلد نیستی هرزه‌ی خودتو به فاک بدی؟
حمله به غرور کاذبش بهترین روش برای مجاب کردن وینسنت به کاری که می‌خواست بود.

وینسنت بدون اینکه نگاهشو از پسر فریبنده برداره یه قدم به سمت عقب رفت و به میز کارش تکیه زد. کاش می‌تونست جای اون تورهای مشکی‌ای باشه که از پیچ و خم‌های بازوی پر از تتو و شکم عضلانیش رد شده بودن و بدون هیچ وزن و دقدقه‌ای روی بدن تراش خورده‌اش جا خوش کردن.
- بیا اینجا.

به اطاعت از دستورش که خیلی خشک بیان شد، با لبخندی ملایم و چشمایی که از تصمیم و اطمینان می‌درخشید، نزدیک‌تر شد و روبه‌روش وایستاد.

- کشو رو باز کن.

دست به سینه و طلبکارانه پرسید:
+ مگه خودت دست نداری؟

سینه‌ی وینسنت از نفس سنگین و عصبی‌ای که کشید بالا و پایین شد، اما توی ثانیه بعدی با لحن مردد و خجالت‌زده‌ای که اصلا بهش نمیومد و به شدت شک برانگیز بود آهسته گفت:
- یه چیزی واست خریدم.
و به سقف اتاق خیره شد و با لحن آروم‌تری که جونگ‌کوک به زور ‌شنیدش، ادامه داد:
- به عنوان هدیه.

هدیه؟ این وقت شب؟ چرا این یارو انقدر کسخل می‌زد؟ جونگ‌کوک عین گوشت قربونی جلوش وایستاده و میگه هارد بهم تجاوز کن بعد این مردک مافیا ادای پسرای سر دیت رو درمیاره که می‌خوان با چهارتا هدیه مخ بزنن؟
+ جناب تهیونگ. فکر نمی‌کنی این سوسول‌بازیا از سن ما گذشته؟

و به صورت وینسنت نزدیک شد و شروع کرد به چین دادن دماغش و مثل سگ بو کشیدن:
+ بوی الکلم که نمی‌دی پس اینکارات یعنی چی؟

Livid Heart🖤🚬 | VkookWhere stories live. Discover now