خونه فاکینگ گرمممهههه!
نمیفهمید وینسنت چی با خودش فکر کرده که به لی دستور داد تا همهی بخاریهای زغالی و شوفاژهای کلبه رو روشن کنه، اونم وقتی که یک هفته به بهار مونده و هوای این مکان ساحلی فقط یه چسه توی شب خنکه که اونم میشه با یه پتوی نازک حلش کرد! محض رضای خدا سیبری نیومده بودن که! اینجا ساحلههههه!
همهی لباسهاش رو درآورد و قصد داشت فقط با يه باکسر بخوابه پس برای جلوگیری از به فاک رفتن احتمالی باسن پر پشمش، چندین بالش اضافی از داخل کمد برداشت و با قطاری چیدنشون وسط تخت دونفره، یه مرز فرضی بالشی روی تخت درست کرد. هرچند که هیز خطاب کردن وینسنت فقط یه بهونه برای سرپوش گذاشتن روی خواستهی هورمونهای خودش بود. چون اين جونگکوک بود که دلش واسهی لمسهای وینسنت لک زده بود و میترسید دیوونه بشه و نتونه خودش رو کنترل کنه پس به فکرش ساختن همچین مرز امنی رسید. حالا دوساعتی میشد که هرکس توی محدودهی مرزی خودش، پشت به دیگری دراز کشیده بود و استراحت میکرد.
به خاطر وضعیت حال حاضرشون و نزدیکیش به وینسنت، هرچقدر گوسفند و مار میشمرد فایدهای نداشت و خوابش نمیبرد پس چشمهاش رو بست و شروع کرد به رویاپردازی کردن دربارهی آیندهی نه چندان درخشانش. خریدن یه ماشین تسلا یا پورش، رفتن به یک بار ساحلی گرون قیمت و چرخیدن با دخترای خوشگل بیکینی پوش، ماساژ تایلندی و... اوه... اون مرد جذاب و خیسی که با تختهی موج سواریش از دل دریا بیرون میومد و از تک تک عضلههای سیکس پکش آب میچکید کسی نیست جز وینسنت خلافکار!
با چرخیدن بدن وینسنت خلافکار روی تخت، صدای خشخش از ملافههای سمت مخالف یعنی ناحیهی مختص به مرز حریف به گوشش رسید و ابرهای رویاپردازیش رو که بالای سرش شکل گرفته بودن، دود کرد و به هوا فرستاد.
جونگکوک همونطور که چشمهاش رو بسته نگه میداشت و تظاهر به خواب بودن میکرد، خیلی نامحسوس، حدود یک میلیمتر سرش رو از بالش فاصله داد تا با فعال کردن رادارهای جفت گوشهاش و استفادهی کامل از حس شنواییش بتونه از خواب یا بیدار بودن دشمن فرضیِ پشت سرش سر در بیاره.
وینسنت تکون نمیخورد و نفسهاش رو سنگین به بیرون میفرستاد. احتمالا داشت خواب هفت پادشاه رو میدید که اینطوری بیهوش افتاده! پوفی کشید و زانوش رو توی شکمش جمع کرد تا صدای تراکتوری قار و قور معدهی همیشه گرسنهاش رو خفه کنه که یهو دست سنگین و سرد وینسنت روی بالاتنهی لخت بیرون افتاده از پتوش فرود اومد.
خیلی آهسته بدنشو چرخوند تا به پشت (روبه بالا) بخوابه و بعد از اینکه چشمهاش یکم به تاریکی عادت کرد، با اکراه خیرهی دست مرد و رگهای برآمدهی ساعدش شد که حالا روی شکم لختش جا گرفته بودن... لعنتی... این دست متجاوز... ذره ذرهی هورمونهای داغ جونگکوک رو... به بازی میگرفت! فقط با فکر کردن به یکی از مهمترین کابردهای این دست، یعنی حلقه شدنشون به دور عضوش که برای اولین بار با وینسنت تجربه کرد، باعث میشد گرمای هوا چندین هزار درجه بالاتر بره طوری که گلوش خشک شد و به قدری توی جهنم هورمونش میسوخت که حتی تفهای توی دهنش هم تبخیر شدن و دیگه هیچ مایعای برای قورت دادن و تر کردن گلوش نداشت!
YOU ARE READING
Livid Heart🖤🚬 | Vkook
Fanfiction[Completed] [تمام شده] 𓄸 Name: Livid Heart | قلب کبود 𓄸 Genre: Smut, romance, mafia⛓️🚫 𓄸 Main Couple: Vkook 𓄸 Age category: +21⛔ 𓄸 Writer: Jisog 𓄸 Update: Weekly on Wednesday🚬 _____🖤_____ "رد دات" جایی...