#22

1.4K 203 161
                                    

ده ست پرس سینه‌ی شصت کیلویی زد و تاجایی که می‌تونست ماهیچه‌های خسته و کوفته‌اشو خسته‌تر کرد تا با دردی که به عضله‌هاش می‌پیچید قدرت فکر کردن رو از ذهنش بگیره اما ممکن نبود.

عصبی از روی دستگاه بلند شد و با یه حوله‌ی کوچیک سفید عرق روی پیشونیش رو خشک و بطری خالی آبو با پا به گوشه‌ای پرت کرد. چند ساعت توی این سالن کوفتی مشغول جابجایی روی دستگاه‌های مختلف بود؟ اهمیتی نداشت!

دستکش‌های بوکس رو پوشید و با اینکه دیگه توانی به عضله‌های منقبضش نمونده بود به سمت کیسه‌ی بوکسی که کنار پنجره‌ی ته سالن انتظارشو برای خالی کردن عصبانیتش می‌کشید رفت.

بازو‌هاش می‌لرزیدند ولی هنوز قدرت ضربه‌هاش به حدی زیاد بود که از اون کیسه‌ی قدیمی خاکی بلند و توی فضا پخش می‌کرد و صدای ضربه‌ها و نفس‌های عصبی و سنگینش سکوت مرگبار سالن رو که باعث پیچیدن حرفای یونگی توی مغزش می‌شد می‌شکست.

"فلش‌بک مکالمه تلفنی/یونگی: جانگ‌هوسوک وی‌آی‌پی‌ یکه و حالا داره از آمریکا برمی‌گرده جونگ‌کوک."

چند شب پیش بارون شدیدی توی سئول می‌بارید و هوسوک مشغول زدن کرم ضد آفتاب به پوست صورتش بود؟

+ لعنتیییی.

هوپی برای ذخیره پولش هیچ وقت شبا از کرم ضد آفتاب استفاده نمی‌کرد. تازه نه اونم توی بارون!

+ لعنتی لعنتی لعنتیییی. من یه احمقم!

کار توی ساختمون؟ اونم نصف شب و زمانی که به خاطر خطر سیل به همه اخطار دادن تا توی خونه‌هاشون بمونن؟ جونگ‌کوک هرچقدرم که توی این کلاب زندونی باشه هنوز یه فاکینگ موبایل کوفتی داشت که بتونه اخبار روزمره شهرشو دنبال کنه. ولی چطور انقدر کور بود که دروغ به این واضحی هوسوک رو ندید و متوجه حرفای عجیب و متناقض نشد؟

+ فاک بهت هوسوک!

هوسوکی که پاشو از شهر خودش یعنی سئول بیرون نزاشته حالا جزوی از دار و دسته‌ی این کلاب و توی آمریکا بود... پس واسه همین دقیقا شبی که خیلی به شنیدن صداش احتیاج داشت تلفنش در دسترس نبود چون اون عوضی یه جایی خارج از کشورش پرسه می‌زد.

+ لعنت بهم که نفهمیدم!

با بالاتنه‌ی لخت و خیس از عرقش مشت محکم دیگه‌ای نثار کیسه بوکس کرد و اشک‌هاش قاطی قطره‌های عرقی شد که از موهاش به صورت و کف سالن می‌ریختند.

"فلش‌بک مکالمه تلفنی/جونگ‌کوک: چی باعث شده فکر کنی چرت و پرت‌هات رو باور می‌کنم؟"

Livid Heart🖤🚬 | VkookWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu