#18

4.2K 579 206
                                    

دیشب توی توالت تگری زد و همه الکل‌های جذب نشده بدنش رو راهی چاه فاضلاب کرد. صبح با خوردن سوپ خماری سرحال‌تر شد و بعد از کلی التماس کردن، از بادیگاردش اجازه رفتن به اتاق رخت‌شورخونه رو گرفت. درسته لعنت بهش که تمرکزش رو جمع نکرد و حالا مهم ترین مدرکش احتمالا توی یه قدمی خطر، و نابودی توسط لباس شویی بود.

همراه با بادیگاردش وارد طبقه منفی یک شد و تک تک سبدهای لباس چرک رو چک کرد. نصف سبدها پر از شورت‌های لامبادای خیس و داخل نصف دیگه‌اشون هم یه عالمه ملافه جقی و زرد شده بود.

این کلاب بیشتر به یه خونه فسق و فجور می‌خورد تا مکانی برای مست کردن و رقصیدن. هرچند برای جونگ‌کوکی که از کل ده روز اقامتش فقط دوروزش رو واقعا روی سن رقصید و شغلش رو انجام داد، خیلی بد نشد. ولی اینکه این آرامش نسبی‌اش رو مدیون چه کسی بود و چرا اجازه داشت بیکار بیکار برای خودش بچرخه رو هنوز نمی‌فهمید. آیا با اینهمه علافی و ولگردی، آخر ماه اصلا پولی بهش می‌دادن؟ الان که فکرشو می‌کرد حتی مبلغ حقوقشو هم نپرسیده بود... پر رویی بود اگه آخر ماه از وینسنت حقوقشو درخواست می‌کرد؟

بیخیال حقوق شد و با حالت چندشی تمام سبدها رو زیر و رو کرد و خدا خدا می‌کرد لباساش هنوز، کثیف و شسته نشده یه گوشه‌ای افتاده باشه. چون گویا لی با تاکید گفته بود جونگ‌کوک معشوقه وینسنته و تمیز شدن لباساش تو اولویت قرار داره. برای اولین بار کلمه معشوقه به ضررش تموم می‌شد و این اصلا خوب نبود.

بعد از یه عالمه چشم چرخوندن بالاخره از دور کت جین مشکیش رو توی یکی از سبدهای نزدیک لباس‌شویی دید و نفسی از روی آسودگی کشید.
تک تک لباس‌هاشو بیرون انداخت و لباسی که اون شب پوشیده بود رو پیدا کرد و رو به لی خندید:
+ بهت گفته بودم خدا دوسم داره؟
× نگفته بودید قربان ولی حتما دوستون داره که با وجود اتفاقات اخیر هنوز زنده‌اید.
خندید و بدون تلف کردن یه ثانیه دیگه از وقت با ارزشش به اتاقش برگشت.

در رو محکم پشت سرش قفل کرد و عکسی که دنبالش بود رو از جیب مخفی لباس بیرون کشید. خیلی احمق بود که تا الان یه همچین مدرک مهمی رو چک نکرده بود... با دقت به عکس دو مردی که زیر برنج نامسان ایستاده بودن خیره شد. یکیشون رو خیلی سریع شناخت. تهیونگ با چهره‌ی مهربون و لبخند مستطیلی شکل و موهای بلوندش خیلی معصوم‌تر از الان بنظر میومد و اثری از تتوی اژدهای قرمز رنگ روی گردن و سینه‌‌ی بیرون افتاده از یقه‌اش نبود. پسر کنارش رو که بخش چهره‌اش با قیچی جدا شده بود و هیچی ازش مشخص نبود، مثل یه شی ارزشمند، با احتیاط به آغوش گرفته بود. کلافه دستش رو روی چونه‌اش کشید و زمزمه‌وار گفت:
+ یعنی این پسره همون عاشق پیشه‌ایه که لی ازش حرف می‌زد؟
عکس رو برگردوند تا یه نگاهی به پشتش بندازه اما با دیدن اون اسامی و تاریخ چشم‌هاش از حدقه بیرون زد.

Livid Heart🖤🚬 | VkookWhere stories live. Discover now