وقتی جیمین رو دیشب توی اون وضعیت دید قلبش درد گرفت و قسم خورد که دیگه هرگز نزاره اتفاقی براش بیوفته و به هیچ کس حتی اجازهی نزدیک شدن به مهمترین آدم زندگیش رو نده و اون وینسنت عوضی رو هم به سزای اعمالش برسونه.
× جناب مین فکر کنم پیداش کردیم.
از صبح توی اینترنت و اینور اونور دارک وب دنبال یک شخص به درد بخور و کار بلد و مناسب برای گرفتن انتقام جیمین از وینسنت گشت و فقط یک نفر با این مشخصاتی که میخواست گیر آورد. "جیکی" و متاسفانه به جز این دو حرف هیچ اطلاعات یا حتی مکان دقیقی براش ثبت نشده بود.- بعد از چهار ساعت تازه فکر میکنی پیداش کردی؟
× آدمهایی که به آدرسش فرستادیم شناساییش کردن ولی خودش هویتش رو انکار میکنه و میگه با یکی دیگه اشتباه گرفتیمش واسهی همین اگه اجازه بدید خودم شخصا برم اونجا و تاییدش کنم.
- وقت زیادی نداریم منم باهات میام.
لوکاس سری تکون داد و در ماشین رو برای رئیسش باز کرد. اگه وینسنت به همون هرزگیای که حدسش رو میزنه باشه در عرض یک ماه توی تلهای که براش پهن کرده میوفته و اگر جیکی خیلی خوب کارش رو انجام بده حتی میتونن اون مردک رو ده سالی هم به زندان بندازه.ساعت هشت صبح شد و به مکانی که جیکی معروف رو گیر انداخته بودن رسیدن.
× قربان ازین طرف.
وارد یک محلهی درب و داغون شدن که بوی تعفن زباله ازش به مشام میرسید، با قدمهای محکم و استوار به راهش ادامه داد و توجهی به نگاههای خیره و سنگین اهالی اونجا نکرد. هرچند وضعیت اهالی هم کمیای از اوضاع افتضاح این مکان نداشت، لباسهای کثیف و پاره پوره به تن داشتن و مشخص بود معتاد و یا کارتون خوابن.حتی فکرش رو هم نمیکرد که توی شهر پیشرفتهای مثل سئول هنوز هم ازین محلهها وجود داشته باشه.
- مطمئنی اینجاست؟
× قربان اومدیم که مطمئن بشیم...
چشم غرهای به دستیار حاضر جواب و بی عرضهاش زد و دو نفری وارد یک سولهی تاریک و قدیمی شدن. آدمایی که اجیر کرده بود یه پسر رو با طناب روی صندلی بسته بودن. بهش نزدیک شد و با دقت به جزئیات زیبا و مردونهی صورت اون پسر که عصبانی بنظر میرسید خیره شد.+ به چی داری نگاه میکنی عوضی؟ آدم ندیدی؟
- تو جی کیای؟
+ دو ساعته که منو اینجا بستید و از اولشم گفتم که نه نیستم! اشتباه گرفتید. حالا هم اگه رئیسشونی دستهام رو باز کن چون میخوام برم!یونگی ابروش رو بالا انداخت و روی صندلیای که روبروی صندلی اون پسر قرار داشت نشست.
- شنیدم به خاطر پول حاضری هر کاری بکنی.
+ ببین آجوشی دارم میگم کلا منو با یکی دیگه اشتباه گرفتید! من کار و زندگی دارم! حتی وقت ندارم شما رو به پلیس گزارش بدم پس فقط دستهای لنتی منو باز کنید، اونوقت منم قول میدم چهرههاتون رو کامل فراموش کنم.- یک میلیون وون.
آهی کشید و گفت:
+ قسم میخورم هرچی بدهی داشتم برگردوندم این بدهی از کجا درومده نمیفهمم. اصلا شماها کی هستید؟ از طرف کدوم نزولخور اومدید؟
- بهمون بدهکار نیستی، یک میلیون وون بهت میدم!
+ میشنوی چی میگم؟ من هرچی بدهی داشتم قبلا پردا...
نتونست جملهاش رو کامل کنه چون انگار تازه متوجه معنی حرفهای اون مرد شد.
- اگر کمه میکنمش ده میلیون وون.
دهنش از تعجب باز موند و سعی میکرد موقعیتش رو آنالیز کنه که مرد پیشنهادش رو بالاتر برد.
- صد میلیون وون چطوره؟ میشه هفتاد و پنج هزار دلار... رقم کمی نیست.
YOU ARE READING
Livid Heart🖤🚬 | Vkook
Fanfiction[Completed] [تمام شده] 𓄸 Name: Livid Heart | قلب کبود 𓄸 Genre: Smut, romance, mafia⛓️🚫 𓄸 Main Couple: Vkook 𓄸 Age category: +21⛔ 𓄸 Writer: Jisog 𓄸 Update: Weekly on Wednesday🚬 _____🖤_____ "رد دات" جایی...