24th X

525 59 5
                                    

نمی دونم چرا حس میکردم نگاه هایی که چانیول به منو بکهیون میندازه مشکوکه. طی کل ناهار همچین حسی داشتم. و میگن آدم دروغ های خودش رو باور میکنه واسه همین همه ش حس میکردم من زنشم و بهش با بکهیون خیانت کردم... حس خوبی نبود. بکهیون رفتاراش خیلی زیاده رویه. دائم بهم دست میزنه و فکر میکنه با حرکاتش من ازش خوشم میاد یا گولشو میخورم. درست نمی دونم هدفش چیه؟ دوسم داره یا میخواد اذیت کنه و بگه تو هم عاشق من میشی؟ اما من واقعا حسی جز تنفر بهش ندارم.

با یولی خیلی خودمو مشغول کردم و بیشتر به اون غذا دادم و خودم زیاد نخوردم تا حواسم پرت شه. از بکهیون. از نگاه های چانیول.

بکهیون بعد از غذا بدون یکم کمک رفت و خودشو پرت کرد رو مبل، بی خاصیت تر ازین آدم تو دنیا نیس و بعد لقب مقدس "پروفسور" هم گرفته.

بکهیون داد زد: اون هی یه پتو برا من بیار می خوام بخوابم

خبر مرگت مگه من نوکرتم؟!!

چپ چپ نگاش کردم و بی توجه به خواسته ش میز رو جمع کردم. چانیول توی آشپزخونه ظرفایی که من بهش میدادم رو توی ماشین ظرف شویی میچید. یولی هم رفت خوابید تو بغل بکهیون. داشتن باهم حرف میزدن.

حداقل خیالم راحته که بکهیون چیز بدی به یولی یاد نمیده. ینی دقیق مطمئن نیستم ولی تا الان که حرف جدیدی از یولی نشنیدم. منظورم کلمات بد یا چیزای شبیه به اینه.

وقتی کارا تموم شد با چانیول توی آشپزخونه ایستاده بودیم. چانیول آروم گفت: بین تو و بکهیون خبراییه؟

شونه هامو بالا دادم: نمی دونم منظورت چیه؟

چانیول:منم نمی دونم ولی بکهیون یه طوری نگات میکنه. انگار میخواد بکشتت اما حس میکنم دوست داره

چشمام گرد شد و خندیدم: چانیول مسخره شدی؟ من و بکهیون از هم متنفریم

چانیول نا امید به نظر میرسید: من فکر کردم شما آشتی کردین... اون هی اون واقعا آدم بدی نیس. فقط... نمی تونه منظورش رو برسونه. ینی بلد نیس با مردم خوب ارتباط برقرار کنه

به نظرم چانیول داره کاملا چرت میگه. بکهیون خیلی اجتماعیه. و لاس زدنش با دخترا ثابت میکنه چقد اعتماد به نفس داره.

سرمو کج کردم: نه چانیول اون کاملا منظورش رو خوب میرسونه. به من شک داره و هروقت نزدیک میاد حس میکنم میخواد مچ بگیره.

چانیول لبخند زد: مطمئنم چند وقت دیگه باهم خوب میشین.

چشمامو چرخوندم: حالا هرچی. برنامه ت واسه امروز عصر چیه؟ ما بریم خونه؟

چانیول انگار که سوسک افتاده باشه روش ترسید: نه نه... هنوز نرو.. من خیلی با یولی نبودم. اون همه ش خوابه.

اون هی: آره خب! چون اون بچه ست و بچه ها همه ش میخوابن. پس عصر میخوایم چیکار کنیم؟ ما که نمی تونیم بریم بیرون. با وجود اون یاروئه.

Collision XYWhere stories live. Discover now