عمل هر دو چانیول با موفقیت انجام شد و من تنها کسی نبودم که ازین موضوع خوشحال بود. بکهیون انگار بچه ی خودش اون تو باشه لبخند نشسته بود رو لباش و دائم میگفت خدا رو شکر.
فقط برام سواله این میدونه خدا چیه اصا؟ :| هنوز توی فکر حرفش بودم
میگفت من باعث شدم اینطوری شه. احتمالای زیادی میشد داد اما همون احتمالا همیشگی از همه درست تر به نظر میرسید. اون فقط بیخودی منو میخواست و نداشت...
اما چه ربطی داره! بکهیون از اولی که من میشناسمش یه دختر باز عوضیه... حالا هرچی
سرمو تکون دادم به چپ و راست الان 2 نفر مهمن فقط و بکهیون یکی ازونا نیست.
حالا که چانیول خوب بود اومده بود توی بخش و یه اتاق خیلی گرون و مخصوص بهش داده بودن. اول گفتن تا به هوش اومدنش باید منتظر شیم و نمیشه بریم تو، که من یکم پز مدرکمو دادم و اجازه دادن برم پیشش. چانیولِ پسر رو هم به زودی می آوردن همون اتاق.
خوش بختانه بکهیون رو راه ندادن و داشت بیرون مخ یکی از پرستارارو میزد که بیاد داخل.
حساب کردم تا اجازه دادن اون پرستاره یه ده دقیقه ای طول میکشه و میتونم یکمی با چانیول تنها باشم. پرونده ش همونجا منتظرِ دکتر بود. برش داشتم و خوندمش و همه چی خوب بود. اون اصلا مریضی نداره، هیچی! و این باعث میشه بعدا شک کنه یولی چرا مریض شده.
باید ازین به بعد یولی رو واسه آزمایش های آبکی هم ببرم. هر هفته...
تو فکر رفته بودم...
آخه اگه یولی بخواد به زودی بره مهد اون وقت خیلی اذیت میشه همه ش اینجا بیاد. ممکنه دوستاش بهش چیزی بگن.
کلی فکر تو سرم بود... اون یه بچه ی مریض میشه! مسخره ش میکنن و تازشم از بچه های دیگه هزار جور مریضی میگیره...
به چانیول که چشماش بسته بود و آروم نفس میکشید خیره شدم. من خیلی دوس دارم همه چیز رو بهش بگم. این حقش نیست که اینطوری عذاب بکشه. اما نمی دونم چطوری بهش بگم. *هه راستی چانیول، یولی کلونه. منم مامانش نیستم، تو هم باباش نیستی. اون خودِ توئه...*
خیلی چرت میشه. داشتم موهای چانیول رو نوازش میکردم که پرستاره با اون قیافه ی مسخره ش اومد تو و بکهیون هم پشت سرش بود.
خدا لعنتت کنه بیون بکهیون. بمیری!! از 5 دقیقه هم کمتر شد. یه چشمک بهم زد. پرستاره نمی دیدش که! پشتش بود. داشت مثلا میگفت اون هی دیدی منم میتونم بیام تو.
همه ش فقط میخواد ضایه کنه کثافت.
یولی رو هم آوردن و تختش رو عوض کردن. روی تختِ کنار چانیول گذاشتنش. خیلی نرم و گرم به نظر میرسید. بکهیون جرئت نمی کرد هنوز دور و بر یولی بره. شاید میترسید بهش یه چیزی بگن. سمت یولی رفتم و نگاش کردم. فعلا خوبه... همین کافیه برام.
YOU ARE READING
Collision XY
Fanfictionبچه ی من یه کلونه. کلون پارک چانیول... من میتونستم یه دختر ساده باشم اما نیستم. من خودم زندگی سخت رو انتخاب کردم و حالا باید تاوانش رو پس بدم... Warning : R rated episodes : 4th Y 5th Y 8th Y Highest 🏅 #1 on Chanyeol