وقتی یه روزی یه اشتباه کم کم یا خیلی سریع باعث نابودی زندگی آدم میشه...
من این رو تجربه کردم. برای دروغ های پی در پی و یک اشتباه بزرگ ترِ قبل ازون، چیزی که خلاف قانون بود، من یه عمر تاوان پس دادم.
دروغ گفتن به یه آدم صادق، با احساس و بی گناه دردناک ترین بخشش بود.
اون قربانی ماجرای من شد و هر روز عمرم رو تا پایانش فکر کردم چرا؟ چرا اون باید قربانی میشد؟ و آیا این حقش بود؟
زندگی های شیرین، اتفاقات قشنگ فقط مال تو کتابا و داستاناس، بعضی وقتا زندگی اصلا قشنگ نیست.
این رو یکم دیر فهمیدم.
***
نگرانِ شکوفه های گیلاسم. شکوفه های صورتیی که با باد پرواز میکنن. شکوفه های گیلاسِ امسال برای یولی معنی متفاوتی نسبت به سال های قبل داره و برای من هم همینطوره.
امسال یولی 4 ساله ست و هم خودش و هم چانیول میگن باید بره مهدکودک. یولی دیگه توی خونه و فقط با ماها حوصله ش سر میره.
این ینی یولی دیگه آماده ی ملاقات با هم سن و سالاشه و به خاطر این موضوع چانیول بیشتر از قبل به ازدواجمون اصرار داره. باید اعتراف کنم توی این 2 سال چانیول حتی یه لحظه هم برامون کم نذاشته. از پول خرج کردن گرفته تا مسافرت بردنمون و کنسل کردن مهم ترین برنامه هاش برای اینکه یولی دلش تنگ شده و اتفاقای دیگه.
منم زنم. منم احساس دارم و مهم نیست چقدر در این زمینه ها کم تجربه م، چانیول منو عاشق خودش کرده و حالا برخلاف قبل یه حسایی بینمون هست اگرچه باید اعتراف کنم سیگنال هامون یکم ضعیفن.
درسم تازه تموم شده. حالا من یه پزشکم. یه پزشک متخصص که برخلاف تصورات سر کار نمیره و همیشه خونه ست چون یه مسئولیت بزرگ تر توی خونه دارم و کسی ازش خبر نداره.
اون درست همونطور که اون سال قول دادم یه راز بین دو نفر موند.
بچه ی من یه کلونه. کلون یه موجود شبیه سازی شده به وسیله ی DNAست. از DNA یه نفر گرفتیم و یه موجود زنده به وجود آوردیم. بدون در نظر گرفتن شرایطش و آینده ش و احساسش و اینکه اون هم یه انسانه.
اونا مثل دوقلو های همسان هستن. ویژگی های ظاهری کاملا مشابه دارن
با یه تفاوت. موجود دوم ضعیفه و احتمال مریض شدنش خیلی زیاده و در یک کلمه اون یه چیز مصنوعیه و یه موجود مصنوعی مشکلات زیادی رو تجربه میکنه...
توی خونه ی خودم ایستاده بودم جلوی آینه. امروز واقعا مثل روز های دیگه نیست و من فقط اغراق نمی کنم.
پیراهنمو مرتب کردم و با دستام صافش کردم و بعد از پایینش گرفتم، مثه دخترای جوون. خوبه ظاهرم بهم این اجازه رو میده که فکر کنم هنوزم 20 سالمه. به جوراب شلواریم نگاه کردم، مشکلی نداره. همه چیز همونطوره که باید باشه. چکمه های پشمالوم هم جلوی در منتظرمن. این اولین قرار رسمیِ منو چانیوله و میدونم قبلا هزار بار باهم بیرون رفتیم اما این مثه بار های قبلی نیست. یه حسی بهم میگه امروز یه اتفاق عجیب میفته و ته دلم میدونم میخواد چیکار کنه پس خوب لباس پوشیدم.
YOU ARE READING
Collision XY
Fanfictionبچه ی من یه کلونه. کلون پارک چانیول... من میتونستم یه دختر ساده باشم اما نیستم. من خودم زندگی سخت رو انتخاب کردم و حالا باید تاوانش رو پس بدم... Warning : R rated episodes : 4th Y 5th Y 8th Y Highest 🏅 #1 on Chanyeol