13th Y

400 33 0
                                    

روز کامبک اکسو از طریق یه برنامه ی تلویزیونی رسیده بود. هم اجرا داشتن هم مصاحبه. یه نشست خبری هم قبل ازون برای آلبومشون داشتن و درسته من نمی خواستم برم اما چانیول ازم خواست و منو پشت سر خودش کشید. برای حمایت ازش.پشت صحنه نشسته بودم و از طریق فیلم های دوربین ها میدیدمشون. جی هیون هم باهام اومده بود. اون داشت با حلقه ش ور میرفت.خوشحال بودم که به زودی عروسی میکنن. با اینکه زیاد طول کشید تا دوتاشون با این چیزا کنار بیان اما بالاخره حل شد و من یه حسی داره که جی هیون حامله ست اما مطمئنم خودش هنوز نمی دونه.از صبح داشت غر میزد: اون هی تو نفهمیدی من چمه؟ همه ی غذا ها بد مزه شدن. میخوام بیارم بالا. مینسوک میگه مسموم شدم.سرمو به چپ و راست تکون دادم: یه فکرایی دارم ولی حالا بهت میگم اگه عجله نکنیبازومو چسبید: من سرطان گرفتم؟؟ نکنه دارم میمیرم که اینطوری شده؟ تو اصا میدونی غذا چقد مهمه؟ اون روز مامان مینسوک دعوتمون کرده بود. بعد من آوردم بالا کل غذایی که خورده بودم. اونا زیاد خوشحال نبودن ازین موضوع. تقریبا آبروم رفت.داشتم فکر میکردم اونا چقد خنگ بودن که نفهمیدن جی هیون حامله ست.صدای مجری تو گوشم پیچید: پارک چانیول شی، شنیدم این آهنگ رو خودتون ساختین و وقت زیادی رو صرفش کردینچانیول با ذوق گفت: بله. ساختن این آهنگ کار ساده ای نبود امیدوارم که طرفدارامون خوششون اومده باشه.مجری: میشه آهنگ رو معرفی کنین؟ چجور آهنگیه؟چانیول: اون یه آهنگ شاده که من برای پسرم ساختمش. همونطور که میبینین توش درباره ی حس خوب پدر بودن گفته شده. منیجر هیونگ با کمپانی صحبت کرده گفتن ممکنه اجازه بدن یه ام وی برای این آهنگ بسازیم. من و پسرم.مجری ذوق کرده بود: این عالیه! مطمئنم فن های شما دوس دارن بیشتر یولی کوچولو رو ببینن. اسمش رو درست گفتم دیگه؟چانیول سرشو تکون داد: درسته.مجری: شما به صورت خیلی اتفاقی صاحب بچه شدین و این باید خیلی هیجان انگیز باشه.چانیول لبخند میزد و یه تیکه از آهنگ رو پخش کردن. به من برخورد که مجریه اونطوری گفت "یهویی" همچین هم یهویی نبود... اما چیزی نگفتم. خب به کی بگم؟ به جی هیون؟ جی هیون هم داشت مینسوک رو نگاه میکرد اما هنوز منتظر جواب من بود: اون هی نمی خوای جوابمو بدی؟اون هی: جیهیون یه دو ثانیه صبر میکنی؟حالش گرفت و روشو برگردوند.مجری: بکهیون شی؟ آهنگ بعدی آلبوم مال شماست و اگه کسی آلبوم رو پشت سر هم گوش بده دچار احساست میکس شده ای میشه. اول آهنگ چانیول شی بود که شاده و بعد آهنگ خیلی غمگین و احساسی شما...بکهیون خندید و گفت: به نظر میرسه من همیشه توی ساختن آهنگ های غمگین مهارت بیشتری داشتم. این بار هم اینطور شداون آهنگ همون "بی تو" بود.آهنگ پخش شد و مجری روش گفت: صدای سوهو شی اینجا چه متفاوت شده!سوهو تشکر کرد و مجری گفت: توی همین لحظات از طرف فن ها پیام های زیادی برای ما رسیده که میپرسن بکهیون شی یه شکست عشقی رو اخیرا تجربه کردن یا نه. واسه مودِ اهنگ این رو میپرسنبکهیون باز خندید: لطفا نگران من نباشین.کاملا با این حرقش پیچوندشون. به هر حال نمی تونه چیزی بگه که.جیهیون یهو گفت: مینسوک میگه بکهیون واسه تو روانی شده.به جی هیون نگاه کردم و نمی دونستم چی جوابش رو بدم: خیلی ها همینو به منم گفتن... اما تو فکر میکنی اون واقعا منو دوس داشته؟جواب این سوال رو خودم میدونستم. من فقط داشتم جی هیون رو هم بازی میدادم. دیگه خوب میدونستم بکهیون چقدر دوسم داره.جی هیون شونه هاش رو بالا داد: اون هیچ وقت توی یه رابطه ی جدی نبوده. بیشتر دوس داره همزمان با همه ی دخترا باشه و باهاشون بازی کنه. مثه بچه هاست. هردوی اون ها مثه بچه هان، بکهیون و چانیول رو میگمشاید جدی بود... و فقط یه فرصت میخواست.سرمو تکون دادم: منم همین فکر رو کردم که چانیول الان شوهرمه. بکهیون مردی نبود که بشه باهاش زندگی کرد. خب جیهیون من میرم دارو خونه و برمیگردم. یه 5 دقیقه دیگه میام. از جات تکون نخور باشه؟جی هیون: دارو خونه واسه چی؟ برای مریضیم؟؟اون هی: آره.. همون.***وقتی رسیدم و دیدم روی مبل قبلی نیست فهمیدم باید دستشویی باشه. جی هیون توی دستشویی داشت بالا میاورد و درش باز بود. موهاشو براش گرفتم بالا و اون متوجه شد من اومدم: آخ.. من نمی خوام تو منو اینطوری ببینیاون هی: اشکال نداره من بدتر ازینم دیدم. زود باش کارتو تموم کن.از جاش پاشد: دیگه تموم شد...صورتش رو شست و رنگش پریده بود : فکر کنم دارم میمیرم.از تو کیفم تست حاملگی رو دستش دادم: این میگه چند هفته حامله ای.چشماش گرد شده بود و بهم خیره بود: تو چی گفتی؟چشمامو چرخوندم: جی هیون خنگ نشو دیگه. این همه بالا میاری واسه بچه ست.جی هیون: ولی ما که خیلی مراقب بودیم.شونه هامو بالا دادم: میدونی اونا صد در صد نیست. زود باش دیگه.سرشو تکون داد و رفت. من تقریبا 100 درصد مطمئن بودم اون حامله ست و همینطور شد. 2 هفته ش بود. بچه ی مینسوک و جی هیون.***بعد از کامبک همه چیز معمولی بود تا روزی که فقط 3 عضو اکسو برای یه فیلم برداری رفتن آمریکا و این ینی 2 روز خونه نبودن. چانیول از قبل درباره ش بهم گفته بود و من شب و روز دعا میکردم که چانیول یکی ازونا نباشه یا اگه بود بکهیون هم باهاش بره.اما معلومه اینطوری نشد، معلومه من شانسم خرابه! و چانیول انتخاب شد، به همراه کای و چن. اون رفت در حالی که بکهیون خونه بود و هیچ برنامه ی کاریی نداشت.من دیگه واسه استرسی که داشتم برنامه ی کاری بکهیون رو از فن سایت هاش اول ماه میگرفتم و چک میکردم. بعضی وقتایی که میدونستم خطرناک میشه شیفت شب توی بیمارستان برمیداشتم و در کل یه جورایی سعی میکردم فرصت هایی که باهم میتونیم تنها باشیم رو ازش بگیرم. مجبور شدم یه بار به بهونه ی دیدن مامان بابام از شهر خارج شم تا تنها نمونیم.تا اون روز من فقط 2 بار با بکهیون بودم که هیچ اتفاق وحشتناکی بینمون نیفتاده بود.اون روز شنبه بود.من یه شیفت شب برای یک شنبه داشتم اما شنبه م کامل خالی بود. پیش خودم گفتم روز شنبه با یولی میرم گردش اما از مهد کودکش 1 هفته پیش زنگ زده بودن و اجازه ی اردو رفتنش رو از چانیول گرفته بودن. اون راضی نمیشد نره و میخواست با اون دختره که حالا دوست صمیمیش بود بره خوش گذرونی.این ینی کل شنبه تا ساعت 8 عصر یولی خونه نبود. اینطوری شد که بکهیون طرفای ناهار در زد و اومد تو.درو پشت سرش بستم. من باید آروم باشم.اون هی: بکهیون اگه انقدر بری و بیای بقیه میفهمن.بکهیون بیخیال بود: کسی نمی فهمه. من کلا زیاد با چانیول رفت و آمد دارم. این یه چیز خیلی عادیه.اون هی: آره فقط اینکه چانیول و یولی خونه نیستن و اینو همه میدونن!بکهیون: نه همه نمی دونن. کسی نمی دونه یولی امروز اردو میره. اه اون هی میشه انقد باهام بحث نکنی؟!! یادت رفته کی اینجا بده کاره و کی طلبکار؟اینکه اون یه مدرک علیه من داره که به این معنی نیست که من بهش بدهکارم... اون خیلی بی انصافه. هیچی نگفتم و برگشتم توی آشپزخونه. وقتی داشتم ظرفارو میشستم دستاشو دورم حلقه کرد. چانیول زیاد این کارو میکرد اما با بکهیون قابل مقایسه نبودبکهیون: اون هیا... ببخشید اون طوری گفتم... تو ناراحت شدی نه؟سرش روی شونه م بود: ناراحت نباش دیگه. میدونی که دوست دارم. ناراحت شدی؟اون هی: نه...برای اینکه ازم فاصله بگیره گفتم: میتونی این ظرفایی که میشورم رو خشک کنی؟ بذاری تو کمد بالایی.بکهیون : حتما.و بعد سمت دستمال رفت و ظرفایی که دستش میدادم رو خشک میکرد. اون ازین کار لذت میبرد. نمی دونم چرا. شاید چون میخواست ما یه همچین رابطه ای داشته باشیم. زن و شوهر مانند...چیزی که من با چانیول داشتم.شاید اگه ازدواج با دو نفر آزاد بود بکهیون منو مجبور میکرد زنش شم. اون وقت همه چیز افتضاح تر از الان میشد. قدیما اونا میگفتن توی اینطور رابطه ها نمیشه فهمید پدر بچه کیه و دردسر میشه اما حالا که آزمایش ژنتیک بود دیگه مشکل این هم حل شده بودواقعا بعید نیست یه روزی دولت اجازه ش رو بده.توی همین فکرا بودم و ظرف میشستم. بکهیون داشت آهنگ میخوند. پیش خودم فکر کردم اگه یه مکالمه ی عادی باهاش شروع کنم ممکنه حواسش از هر فکر شومی که تو سرش داره پرت شهاون هی: اوم... بکهیون از دانشگاه چه خبر؟بکهیون: خوبه. تو دیگه نمیای اونجا نه؟اون هی: تو که بهتر میدونی وقتش رو ندارم. بیمارستان کل وقتم رو میگیره. و خب نمی خوام یولی رو الکی تنها بذارم.بکهیون لبخند زد: تو مادر خوبی میشدی.ابرومو دادم بالا: منظورت چیه؟بکهیون: اگه مامان بچه ی مامان من بودی و خب در کل یه بچه از خودت داشتی.خندیدم: ام... بکهیون من نمی تونم بچه دار شم.چشماش گرد شد: نمی تونی یا نمی خوای؟اون هی: تونستن که با پزشکی الان آره میشه اما طبیعتا نمی تونم.بکهیون هنوز تو فکر بود: ینی یه طوری دنیا اومدی که نمی تونی؟سرمو تکون دادم. اما حواسم نبود که با این حرفم یه سوژه ی دیگه دستش دادم که میتونه ضد من استفاده کنه. اون میتونه از یه دکتر مدرک اینو بگیره که من اصلا بچه دار نمیشمیکم که بیشتر فکر کردم دیدم نمی تونه چون نمی دونه دکترِ من کیه.بکهیون: به هر حال تو گفتی با پزشکی الان میشه. پس میتونستیم یه کاری بکنیم؟اون هی: آره بکهیون میتونستیم اما من زن تو نیستم و قرار نیست هیچ وقت بچه ای هم برات دنیا بیارم پس بیخیال این بحث شو لطفا.شاید فکر میکرد من ناراحتم که بچه دار نمیشم و واسه همین ادامه ش نداد.خونه توی سکوت عجیبی غرق شده بود که گوشیم زنگ خورد: باید چانیول باشهظرفی رو که دستم بود توی سینک گذاشتم و سمت گوشی رفتم: الو؟چانیول بود و گفت: اون هییی عزیزمحس گناه میکردم.بی اختیار به بکهیون نگاه کردم که پشتش بهم بود و گفتم: خوبی چانیول؟ کجایی؟چانیول: ما رسیدیم... میخواستم خبر بدم نگرانم نباشی.ریز ریز خندیدم: حالا کی نگران بود!!چانیول: یاااا تو باید نگران من باشی! اگه یه چیزیم میشد چی!اون هی: هستم بابا. همیشه هستم. مراقب خودت باش...چانیول: تو داری قطع میکنی؟اون هی: نه. داشتم فقط میگفتم مراقب خودت باشی. الان میری هتل؟چانیول: اوهوم. کاش میشد تو هم بیای. هوا اینجا خیلی خوبه. مثه فیجی میمونه.اون هی:اگه میومدم کل روز تنها باید مینشستم حوصله م بدتر سر میرفت. از طرفی هم میدونی که بیمارستان کار داشتم. یولی هم تنها میموند.چانیول :آره درسته میدونم... خب منیجر هیونگ میگه دیگه برم. فعلا اون هی. دوست دارم.اون هی: منم همینطور.و قطع کردم. بکهیون چرخیده بود رو به من و یه اخم کوچیک رو پیشونیش بود که همون لحظه محو شد. انگار میخواست خودش رو ریلکس نشون بده در حالی که مطمئنم به چانیول حسودی میکنه. هرچقدر هم که باهم خوب باشن.برگشتم پیشش و آخرین ظرف هارو هم شستم: بکهیون چرا ساکتی؟ این طوری ترسناک میشیبکهیون: هیچی. من داشتم فکر میکردم امروز چیکار کنیم که خوش بگذرهبا حرفش مور مورم شد و سعی کردم نظرش رو عوض کنم: هوا بیرون خوبه. میتونی بری دوچرخه سواری. دیگه کم کم داره تابستون میشه.بکهیون به لباسام نگاه کرد: آره از چیزایی که پوشیدی معلومه هوا خوبه.وقتی به خودم نگاه کردم یادم اومد چی تنمه و من به خودم زحمت ندادم صبح یه چیز بهتر تنم کنم. این همون چیزیه که من دیشب باهاش خوابیدم. یه تاپ و یه شلوارک خیلی خیلی کوتاه.بکهیون منو کوبید به دیوار و تو چشمام خیره شده بود: میدونی چقدر منتظر تکرار این اتفاق بودم.هرحسی که میشد داشته باشی تو چشماش بود. هوس، عشق، ناراحتی، حسادت و عصبانیت...بکهیون تو گوشم گفت: اون هی تو خیلی فکر میکنی. به جاش خودتو بسپر به من.اون دقیقا مثه یه شیطان داره منو وسوسه میکنه. تو گوشم میخونه که چطوری باشم در حالی که من میدونم این غلطه. صدای چانیول وقتی بهم گفتم "دوست دارم" تو گوشم پیچیده بود. نمی تونستم به بکهیون هیچ حسی داشته باشم. چون فقط چانیول مرد زندگیم بود. فقط اون بود که عاشقش بودم.بکهیون لبامو بوسید و هرچقد هلش میدادم تکون نمی خورد. یکم کلافه شده بود و هرچی کلافه ترش میکردم بدتر میکرد: اون هی مقاومت نکن. اینطوری بیشتر می خوامت.لبمو گاز گرفت و زبونشو توی دهنم برد. من اصلا حرکتی نمیکردم و همه چیز کار خودش بود. دستاشو زیر تاپم برد و از تنم درآوردش. دیگه حتی اشکمم در نمیومد. چند لحظه بهم نگاه کرد و بعد دوباره بوسیدم: خیلی جذابی.نمی دونم اون براش مهم نیست که ما توی آشپزخونه ایم و من به یه دیوار چسبیدم؟ حرفش فقط حالمو بدتر کرده بود..یکم هلش دادم عقب و گفتم: بکهیون بس کن. خواهش میکنم... ما مجبور نیستیم...تی شرت خودش رو به سرعت درآورد و روی زمین انداخت و دوباره طرفم اومد: چرا، تو مجبوری!! یادت رفته من چه کارایی میتونم بکنم؟ زندگیت رو به باد میدم کیم اون هیچشمام پر اشک شده بود. اون هنوزم میتونه منو لو بده و گند بزنه به زندگیم. و من هنوزم نمی خوام چانیول رو از دست بدم. به دیوار تکیه داده بودم و با چشمای بسته اشک میریختم.دستشو رو بدنم حس کردم، دکمه ی شلوارکم رو باز کرد و بعد از زمین بلندم کرد و داشت سمت اتاق میرفت. جایی که مال من و چانیول بود، جایی که چانیول بهترین لحظه های زندگیم رو بهم میداد. با دوتا دستای مشت شده م به سینه ش کوبیدم: صبر کن، صبر کن...اون منتظر شد و پرسید: چی شده؟اون هی: من نمی خوام... اونجا نه...اون چشماشو چرخوند و پوزخند زد: مبل؟سرمو تکون دادم. آره اون مبله بهتر از تخته. مبل همونطوریشم کثیفه... واسه بار قبل.بکهیون روی مبل گذاشتم و قبل اینکه حرکت کنم گیرم انداخت و داشت نگام میکرد: تو از همه ی اونا بهتری. از تک تک دخترایی که باهاشون بودم. و از همه مهم تر اینه که من اولین کسیم که باهاش بودی. این بهم اعتماد به نفس میده. یه چیزی هست که چانیول نداشته اما من دارم.چشماش برق میزد. از طرز حرف زدنش متنفر بودم. اگه تا اون لحظه ته دلم یکمی براش ناراحت بودم و دلم میسوخت حالا دیگه همه ش از بین رفت. اون همون آشغالِ همیشگیه. همون دخترباز عوضی که بهم تجاوز کرد...بکهیون درست مثل بار قبل، به همون شکل بهم تجاوز کرد. واسه بار دوم و این بار من بهش اجازه داده بودم این کارو بکنه...بدتر از همه ی اینا این بود که اون راست میگفت. اون تجاوز نبود. خیلی ملایم تر ازینا بود. و من واقعا به این موضوع توجه کرده بودم.***یک شنبه شیفت شب بیمارستان خیلی خلوت و ساکت بود و فقط بیشتر بهم فرصت میداد به این دو روز و 3 باری که با بکهیون خوابیدم فکر کنم. آره 3 بار. اون 3 بار ...ازش متنفرم.چانیول به گوشیم زنگ زد و زود جواب دادم: هیچانیول: اون هی من رسیدم. بیمارستانی؟اون هی: اوهوم. چه زود رسیدی.چانیول یه خمیازه کشید: آره. خوش بختانه فردا تعطیلم میتونم بخوابم. تو کی میای؟اون هی: 7 میام. 3 ساعت دیگه. برای خودت قشنگ بخواب.چانیول: باشه. یولی رو دادی دست کی؟اون هی: پیش کای ایناس.چانیول: باشه. دیگه سراغش نمیرم.اون هی: اوکی. دوست دارم.چانیول: می تو. بای.یه آه بلند کشیدم و به صندلی تکیه دادم. نورای مشهور بیمارستان بالای سرم بودن. تصمیم گرفتم یکم توی راهرو ها قدم بزنم و برم اورژانس. شاید کسی کمک بخواد...***


Collision XYWhere stories live. Discover now