7th Y

385 29 3
                                    

ساعت 9 و 5 دقیقه ی شب بود و چانیول باید چندین دقیقه پیش پایین میبود تا با پسرا برن ایته وون، لوهان یه استریپ کلاب مخفی رو مد نظر داشت و معلوم نبود دقیقا قراره امشب چه بلایی سر شوهرم بیارن... دوس نداشتم بره. حسودی میکردم دخترای دیگه رو نگاه کنه.

اگه چانیول قضیه ی بکهیون رو بفهمه همین حس رو داره؟ مخصوصا اینکه اون دوستشه و من حتی اون دخترارو نمیشناسم.

تو همین فکرا بودم که چانیول با پیرهن مشکیی که چسب تنش بود از اتاقمون اومد بیرون و بغلم کرد تا خدافظی کنه. نزدیکای در ایستاده بودیم. دستامو روی شونه هاش گذاشتم و وقتی تو چشمام نگاه کرد نتونستم نبوسمش، وقتی اینطوری لباس میپوشه انقد جذاب میشه که کنترلم رو کامل از دست میدم. بین بوسیدنش گفتم: چانیول نمیشه نری؟

دستاشو محکم دورم حلقه کرد و کوبیدم به در. واسه اینکه قدامون زیاد فرق داشت از زمین بلندم کرد. پاهامو دورش حلقه کردم و حالا بالاخره هم قد بودیم. دستاش قوی بود و میتونست با کمک در همونطور نگهم داره.

اصلا حواسمون نبود یولی خونه ست. شاید اصلا بهش فکر نمی کردیم. چانیول گردنمو گاز گرفت و ناله کردم: عوضی...

خندید و همون جا رو بوسید. دوباره بالا اومد و لبامون یه بار دیگه روی هم قرار گرفت.

چانیول: شایدم بهتره نرم.

داشتم دکمه های پیرهنش رو باز میکردم تا دستم به پوستش بخوره. چانیول: اوووه اون هی راه افتادی

خندیدم و لباشو گاز گرفتم.

وقتی محکم چندین بار در زدن چانیول زیر لب فحش داد و گذاشتم زمین. تند تند دکمه هاش رو می بست و لباساشو مرتب میکرد. نگاش به شلوارش افتاد و یه بار دیگه فش داد: میکشمت اون هی... و هرکسی پشت اون دره

لحنش شوخی داشت. شونه هامو بالا دادم: به من چه؟ باید پسرا باشن. میخواستی دیر نکنی

چانیول: تو منو بوسیدی!!

یه بار دیگه در زدن. درو باز کردم. چنگوک در حالی که دستاش پر پلاستیک و یه جعبه بود منو کنار زد و وارد خونه شد. جی هیون هم با همون وضع پشت سرش بود. جیغ کوتاهی کشیدم و گفتم: اینا دیگه چیه؟

چنگوک پوزخند زد و گفت: بیشترم هست. بیرونه.

و بعد از کنار در یه سری بسته و پلاستیک دیگه آورد تو.

یولی هم با سر و صدا هایی که شده بود از اتاقش بیرون اومد و تازه یادش افتادم. دمای بدنم بالا رفت. اگه اون مارو میدید خیلی عجیب غریب میشد.

با صدای جیغِ چنگوک به خودم اومدم: یولی؟؟ خاله برو بالا پیش عمو سوهو! بدو بدو

یولی فقط پرسید: نابی خونه س؟

چنگوک سرشو تکون داد و یولی دو ثانیه بعد با سگش که همیشه پشت سرش میدوید از خونه رفتن بیرون.

Collision XYWhere stories live. Discover now