25th X

440 54 1
                                    

دسامو آروم بالا آوردم و روی لبام گذاشتم. زود آوردمش پایین. این کاری نیس که یه دختر با تجربه انجام بده. اون منو بوسید و من میدونم این هیچ معنیی براش نداره چون اون هیچ حسی بهم نداره. اون عاشق همون دختریه که ترکش کرده. هنوزم.

این واقعا حق منه؟ که اولین بوسه م توی سن تقریبا 30 با یه مردی باشه که هیچ حسی بهم نداره؟ حس میکنم واقعا یه هرزه م. همونطور که بکهیون حتما فکر میکنه.

چانیول بهم خیره بود. چند بار دهنش رو باز کرد تا یه چیزی بگه اما نگفت. نمی دونم میخواد چی بگه؟

شاید میخواست ببینه من چی میگم؟ که عصبانی میشم یا میپذیرمش. از جام پاشدم: ما ... ما ...

صدای زنگ در نجاتم داد... اگه همینطوری میموندیم نمی دونم باید چیکار میکردم.

رفتم سمت در و بازش کردم. زن کای در حالی که یولی تو بغلش خواب بود جلوی در ایستاده بود. دست یکی از پسراشم گرفته بود. اون یکی خبری ازش نبود. چون دیروقت بود آروم حرف زدیم

اون هی: مرسی

یولی رو از بغلش گرفتم و اون با یه شب بخیرِ آروم رفت. بدون اینکه نگاه چانیول کنم رفتم سمت اتاق خواب مهمان که چانیول وقتی اون شب اینجا بودم توش خوابید. بعد ازینکه کاپشن، شال و کلاه یولی رو درآوردم رو توی تخت گذاشتمش. پتو رو کشیدم روش. لازم نیس چانیول امشبم اتاق خوابش رو نداشته باشه. اینجا خونه ی اونه. امشب من با یولی همینجا میخوابم.

چانیول پشت سرم اومد و آروم گفت: تو و یولی توی تخت من بخوابین اون دو نفره ست.

اون هی: نه لازم نیس. ما اینجا راحتیم.

نمی دونم این کارم واسه چیه؟ من دارم باهاش سرد برخورد میکنم و ازش دوری میکنم. تا فکر نکنه اون کارش برام اهمیتی داشته؟

بعضی وقتا مغزم ازم کارایی رو میخواد و من انجامشون میدم و خودمم دقیق نمی دونم چرا؟

چانیول فهمید: اون هی تو داری لجبازی میکنی؟ واسه اون اتفاق؟

اعصابش باز داشت میریخت به هم. نباید اجازه بدم حالش بد شه. آخرین چیزی که میخوام اینه که حال چانیول خراب شه. من به اندازه ی کافی با دروغم دارم نابودش میکنم. این حقش نیس.

اون هی: نه چانیول. من لزومی نمی بینم که ما اتاقت رو اشغال کنیم فقط همین. حالام زیاد فکر نکن و برو بخواب. دیره.

چانیول: بیا بیرون حرف بزنیم نمی خوام یولی اذیت شه.

سرمو تکون دادم: خیلی خب. الان میام. تو جلوتر برو

چانیول رفت بیرون و من یکم بعد پشت سرش از اتاق خارج شدم. نشست روی مبل و منم نشستم رو به روش. اون هی: حرفتو بزن

چانیول:بیین، اون هی، من واسه کاری که کردم عذرمیخوام. میدونم احتمالا حالتو به هم زدم. نمی دونم چه فکری پیش خودم کردم. اون یه کار بی فکر و یهویی بود. چیزی که قلبم به من دستور داد

Collision XYWhere stories live. Discover now