2nd Y

429 41 4
                                    

چانیول هنوز بهم نگاه میکرد و بعد با یه صدای بوق دوباره روشو برگردوند طرف خیابون. پرسید: چیزی شده؟

نمی دونم نگران شده بود یا نه. شاید فکر میکرد میخوام همه چیز رو به هم بزنم؟ یا بگم پشیمون شدم اونم بعد ازون همه حرف و تصمیم گیری. شایدم نه، عادی بود و فقط من اینطور فکر میکردم که نگرانه.

برگشتم سراغ فکر اولم، چیزی که میخواستم بهش بگم: تو اولین کسی هستی که باهاشم.

چانیول چند ثانیه بعد ماشین رو کنار خیابون نگه داشت و کمربندش رو باز کرد. کامل سمت من چرخیده بود ولی من همونطور تو حالت قبلیم نشسته بودم و نگاش نمی کردم.

چانیول پرسید: منظورت چیه اون هی؟

اون هی: منظورم اینه که تو اولینم بودی. توی همه چیز. و اینکه حالا که داریم ازدوام میکنیم میخواستم بهت بگم که قبلا با هیچکس نبودم و به نظرم باید اینو بدونی.

چانیول سرشو کج کرد: داری شوخی میکنی؟ ینی تو قبل من یه دوست پسر یا چمیدونم یه همچین چیزی نداشتی؟

اون هی: نه. هیچ وقت

با اعصاب خوردی گفتم: واسه چی باید شوخی کنم؟

چانیول: ینی داری میگی اون شبی که یولی به وجود اومده اولین بارت بوده...

سرمو تکون دادم: گفتم شاید لازم باشه اینو بدونی همین. وگرنه نه اینکه بخوام ...

چانیول پرید وسط حرفم: باز گند زدم.

اون اصلا توجهی به حرف من نداشت. من میخواستم بهش بگم اولینه تا خوشحال شه نه اینکه یاد اون روزی که اصلا وجود نداره بیفته و بیشتر خودش رو سرزنش کنه.

دستمو گرفت، دستش مثه همیشه گرم بود. فکر کنم من کم خونی دارم.

چانیول: اصلا نمی دونم چی بگم... متاسفم. باید بهتر ازینا میبود اون شب.

میخواستم با سر برم تو دیوار. اون فکر خوب بودن اولین باره منه و من حتی هنوز نمی دونم باید چیکار کنم؟ چون دروغ گفتم و تو دروغ خودم غرق شدم. هرچی بیشتر فکر میکنم بیشتر میفهمم که خیلی ماهرم! این همه سال با دروغ زندگی کردن خیلی مهارت میخواد.

ما داریم ازدواج میکنیم و اون اولین بار من میشه و چانیول فکر میکنه یه بار دیگه بوده. نمی دونم میشه یه جوری توجیهش کرد؟ که چرا-

تو ذهنم با مشت زدم تو صورت خودم و دیگه ادامه ندادم. سرم از فکر زیادی گیج میره.

چانیول: اون هی، درسته که من گند زدم و هنوز در حال جبرانشم و اولین بار تو گذشته اما قول میدم وقتی ازدواج کردیم جبران کنم. همه چی رو فراموش کن و تصور کن...

حرفای چانیول رو باز یکی در میون شنیدم. چون از حرفاش وحشتناک خجالت میکشیدم، اون داره درباره ی چیزای +19 حرف میزنه و من مثه یه احمق قرمز شدم. قبل اینکه بتونم سعی کنم خجالتم رو پنهون کنم تا نفهمه من بی تجربه تر ازین حرفام اون فهمید. دیگه چیزی نمی گفت. فقط بهم لبخند زد.

Collision XYWhere stories live. Discover now