صبح روز بعد
هانی:النا ...بیدار شو دختر. ...النا
با صدای النا چشمام رو باز کردم
-آخ
دستم رو گذاشتم رو گردنم
تازه اتفاقات دیشب رو یادم افتاد
به اطرافم یه نگاهی انداختم تو اتاق خوابگاه بودم و رو تخت خودم
همه بچه ها دورم جمع شده بودن و با نگرانی نگام میکردم
-چیه آدم ندیدین؟؟
از رو تخت بلند شدم و نشستم
هانی:خوبی؟؟-فکر کنم
دستم رو رو گردنم کشیدم تا جای دندوناش رو پیدا کنم ولی هیچی نبود
زین:جای زخمت خیلی سریع خوب شد النا ....و این خیلی عجیبه
یه نگاه به زین انداختم
الینا :عجیب تر هم میشه
برگشتم به الینا نگاه کردم که به در تکیه داده بود
-اره عجیب تر هم میشه ...بدتر هم میشه ....افتضاح تر هم میشه
اینا رو با اعصبانیت گفتم و از رو تخت بلند شدم و اونا رو کنار زدم
-اگه مشکلی نیست لطفا برین بیرونلیام:چرا ا عصبانی میشی ؟؟
-نکنه انتظار داری بعد از اون بلایی که دیشب هری سرم آورد بخندم؟؟
لیام دیگه چیزی نگفت
در باز شد و هری به یه کیسه تو دستش اومد تو
یه ابروم رو بالا انداختم
-از کی تا حالا کلید های اتاق ما دست تو ؟؟
هری اول یه نگاه به تخت کرد و بعد به من
هری:بیدار شدی؟-نه خوابیدم....جواب ام رو ندادی ؟؟
هری کیسه ها رو گذاشت زمین ...منم دست به سینه وایساد ام
و نگاهش کردم
هری:هانی بهم داد ...مشکلیه؟؟
خندم گرفت
-نه اصلا ...مشکل ؟؟آخه میدونی گفتم حتما به خاطره بلایی که دیشب سرم آوردی ناراحتی ....ولی نه ...تازه اومده کلید های اتاق رو هم گرفته...تو دیگه کی هستی؟!
آخرش رو داد زدم
الان میدونم از شدت اعصبانیت صورتم حتما قرمز شده
نایل:هی آروم باش ....اون فقط یه اتفاق بود النا
برگشتم سمت نایل
-مطمئنی یه اتفاق بود؟؟آه. ..داشت یادم میرفت ...از نظر شما یه چیز طبیعی ...یه چیز عادی ...هری:بسه النا زیاد حرف زدی
-چی؟؟
با خنده گفتم ....رفتار اش داره رو اعصابم رژه میره...
هری:بچه ها برین سرکلاساتون دیر میشه ...
هری گفت و بچه هو رفتن بیرون هانی هم رفت
-برو دیگه
با دست به در اشاره کردم
هری:خب چی کار کنیم ؟؟
خودشو انداخت رو تخت من و دستش رو زد به هم
-میشنوی چی میگم؟..میگم برو بیرونهری:خب بیا فیلم ببینیم ....
بعد چند تا فیلم از تو کشو هانی برداشت
-بیرون ....بیرون هری
بلاخره نگام کرد
هری:نمیرم...تو هم نمیتونی من رو بیرون کنی ....خب؟..-وای خدا ....بفهم ...بفهم دلم نمیخواد اینجا باشی .....از این که اینجایی حالم بد میشه
هری:منم یه همچین حسی دارم..ولی خب باید همه دیگه رو تحمل کنیم ...
-چرا؟..؟
هری:چون ممکنه هر لحظه حال تو بد بشه و باید یکی مراقبت باشه...
-و چرا همیشه تو باید مراقب باشی؟؟
هری:نمیدونم
شونه هاشو انداخت بالا
بیخیال حوصله نداشتم خودمو انداختم رو تخت هانی
هری میخوای بخوابی ؟..پس فیلم چی؟؟؟-حوصله ندارم...خوابم میاد
گفتم و به سمت هری برگشتم ...داشت نگام میکرد ...چشمام رو بستم و زود خوابم برد
.....
.....
.....
ای خدا چقدر سرده
یکم لرزیدم خواستم تخت بچرخم که خوردم به یه چیز سفت و سرد
چشمام رو باز کردم و بله...
هری اومده رو تخت خوابیده
با چه رویی؟...
اصلا چرا؟؟
اصلا چرا من نفهمیدم ؟....
-هی برو اونور
با دستم هولش دادم اون پرت شد پایین
بعد یهو از خواب بیدار شد و دندون های نیشش زد بیرون و اخم کرده بود
ترسیدم و چسبیدم به دیوار
از رو زمین بلند شد و اومد طرفم
خودمو جمع کردم
-هری
با گریه گفتم و لرزیدم
اون یه لحظه به چشمام نگاه کرد وبعد برگشت به حالت قبلیش
و
برگشت و نشست رو زمین و با دستاش صورتشو گرفت
با تردید رفتم کنارش
-هری
گفتم و دستمو گذاشتم رو شونه اش
دستاش رو از رو صورتش برداشت و نگام کرد
-خوبی؟..هری:ا..اره
------------------------------------
Slm adrese sito mn ndrm chon onmoghe k copy mikrdm vas khodam on ghesmatayi k masalan id hashono neveshte boodan ro copy nkrdm srry✋🏻
YOU ARE READING
University full of Horror
Vampireالنا مارتين به دانشگاه جديد ميرسه ولي نميدونه ك ب محضه ورود به اون دانشگاه تو چ دردسر بزرگي افتاده