لوک:جانت نظرت چیه یکم خون بخوریم؟؟جانت:عالیه
بعد خندیدن
-ب..ب.به من..دست..نزن
با اخم گفتم و از شدت درد نمیتونستم خوب حرف بزنم
لوک:هی ....فقط یه کوچولو-برو کنار عوضی
با هزار جور بدبختی بالاخره تونستم تکون بخورم و بلند شم
جانت:بهتره خفه شی و بزاری ما کارمون رو انجام بدیم
بعد اومدن سمتم
-برو اونور
با داد گفتم
لوک:ما به خون تو نیاز داریم النا ...-برین گم شین عوضی ها
جانت اومد سمتم و با یه دستش گلوم رو گرفت و من بلند کرد طوری که پاهام تو هوا بود
با خشم بهم نگاه کرد
جانت:خیلی حرف میزنی ...خیلی
دستم و گذاشتم رو دستش و سعی کردم دستاش رو بردارم
-ولم کن
دیگه گریم گرفته بود
-ولم کن ...ولم کن ...
با گریه گفتم به دستاش چنگ میزدم تا ولم کنه
اون دستاش رو از دور گلوم شل کرد و بعد برداشت و باعث شد من بیافتم رو زمین دستم و گذاشتم رو گلوم و سعی میکردم نفس بکشم
لوک اومد طرف و دستم از رو گلوم کنار زد بعد سرشو آورد نزدیک گردنم و تزی دندونش به گردنم خورد وبا عث شد جیغ بزنم ...جوری که خودم نزدیک بود کر بشم
به جیغ زدنم ادامه دادم و لوک پرت شد عقب و دستاش و گذاشت رو گوشش و جانت هم دستاش رو گذاشت رو گوشش و بعد غیب شدن
به نفس زدن افتادم از رو زمین بلند شدم و با آخرین جونی که داشتم دوییدم و گریه میکردم
دستم و گذاشتم جلو دهنم و به دویدن ادامه دادم .،،بچه های دانشگاه با چهره ناراحت بهم نگا میکردن انگار دلشون برام میسوزه
صدای هانی اومد
هانی :هی النا ...النا خوبی دختر
اون دستم و کشید و باعث شد بیافتم تو بغلش ...تو بغلش گریه کردم
-هانی...هانی ..دو نفر...اومده بودن ...زین:کی؟.،کی النا ...،اسمشو نو بگو
از تو بغل هانی اومدم بیرون و اشکام و پاک کردم
به زین نگاه کردم
-دو نفر ..دو نفر بودن..یه...یه مرد یه زن...اسمشون ..ج..جانت..اون.او..اون یکی لو..لوک
یه خاطره گریه کردن صدام میلرزید
لیام:لعنتی..
اون دستشو کوبید به دیوارهری:اونا بهت صدمه زدن؟؟
اون با اعصبانیت گفت
-میخواستن ...ولی ..ولی نمیدونم چی شد ..من ..من جیغ کشیدم و لوک پرت شد عقب ..و بعد ..بعد غیب شدن
لویی:یکی دیگه از قدرتا تو کشف کردینایل :خب ...بیایین ببریمش تو اتاق اون حتما الان بیهوش میشه
نایل و هری اومدن طرفم هری خم شد و من و با دستاش بلند کرد
میخواستم اعتراض کنم..ولی جونی برام نمونده بود
من و برد تو اتاق و گذاشت رو تخت
بعد دستشو رو گردنم کشید
هری:اون عوض ها. . ببین با گردنش چی کار کردن ...زین:اونا حتما از وجود النا با خبر شدن ...باید بهش یاد بدیم چه جوری از خودش مراقبت کنه
زود تر ...

YOU ARE READING
University full of Horror
Vampireالنا مارتين به دانشگاه جديد ميرسه ولي نميدونه ك ب محضه ورود به اون دانشگاه تو چ دردسر بزرگي افتاده