Part42

323 32 0
                                    

چشمام و بستم خیلی آروم چرخیدم و....
مورگان:سلام کوچولو
اون با یه لبخند شیطانی گفت و من با ترس بهش نگاه کردم
اون بازوم رو گرفت بعد در رو باز کرد محکم پرتم تو
همه به سمت ما چرخیدن
مورگان:مهمون ویژه داریم
بعد به دو نفر اشاره کرد اونا اومدن سمت من و از رو زمین بلندم کردن یکی شون دستام رو گرفت و بعد با طناب بست
-به من دست نزنین
سعی کردم دستام رو از تو دستاش بکشم بیرون ولی دیگه دیر شده بود اونا دستام رو بسته بودن
بعد من رو ه سمت جلو هل دادن
-یه بار دیگه هل بدی من میدونم تو
اون خندید و دوباره هلم داد
مورگان:های باهاش خوب رفتار کنین ....اون قراره به زودی جز ما بشه ...
اون سرشو تکون داد و بعد من رو سمت قفس کنار اون پیر مرد برد و من و انداخت توش
درش رو بستن
رفتم سمت در رو با پام محکم به در قفسه زدم
-من رو بیار بیرون مورگان...بیارم بیرون
با داد میگفتم و اون اصلا به من نگاه هم نمیکرد
-لعنتی با تو ام
دوباره داد زدم
؟-هی خانوم کوچولو بهتره آروم باشی

-هی آقا کوچولو بهتره خفه شی
اون بهم نگاه کرد و بعد دستشو رو مشت
؟-به وقتش حسابت رو میرسم

-حتما ...منتظرم

مورگان:خب خب ....امشب جشن داریم
مورگان گفت و همه شروع کردن به خوش حالی کردن
دیوونه های روانی
و فقط من و اون پیر مرده ساکت مونده بودیم
خودم رو به سمت قفسه اون کشوند ام
-اممم. ..سلام
اون برگشت سمتم و فقط نگام کرد
؟-من میدونم اون کجاست

-ها؟چی؟

؟-کتاب ...کتاب زندگی ...

-اون...اون کجاست ؟بگو لطفا

؟-اون خودت تویی

-چی؟؟؟؟؟؟.........

مورگان:چی میگن شماها ؟
صدای مورگان اومد و بعد اون اومد طرف ما
من هنوز تو شوک بودم
این ....یعنی ...
مورگان :النا رو بیارین بیرون
اون گفت بعد در قفسه رو باز کرد و اون دونفر من رو آوردن بیرون
و بعد بردن سمت یه دیوار دستام و باز کردم ولی بعدش اونا من رو گذاشتم روی صندلی رو من رو به صندلی را طناب بستن
این مسخره بازی ها چیه دیگه ؟
-هی میشه تمومش کنین ؟شماها واقعا  دیوونه اید

مورگان:میخواییم جشن بگیریم خب

-به من چه ؟

مورگان:میفهمی

University full of Horror Where stories live. Discover now