با نور تیز خورشید از خواب بیدار شدم
-آخ. ...
بدنم کاملا خشک شده بود
-اه .... این چه زندگی گندی که من دارم؟؟
از رو زمین بلند شدم
به این طرف و اون طرفم نگاه کردم و جز درخت چیزی دیگه ای ندیدم ...
یعنی بهتر از این نمیشه
حالا بچه ها رو از کجا پیدا کنم ؟؟
به لباسم نگاه کردم که کثیف شده بود و پایین لباسم پاره شده- خدایی بهتر از این نمیشه ....
شروع کردم به راه رفتن البته به زور ...ولی از دیشب بهتر شده
گوشیم رو از تو جیب شلوارک ام درآوردم ولی از شانس من اینجا آنتن نمیده ...حالا چه غلطی بکنم
...............
................
داشتم به جایی که نمیدونم کجاست میرفتم
و به یه راه خاکی رسیدم که یه تابلو کنار راه بود روش خاکی بود و نمیتونستم خوب بخونم رفتم نزدیک تابلو و دستم رو آوردم بالا تا خاک روش رو پاک کنم
که صدای زنگ گوشیم اومد
دستم آوردم پایین و گوشیم رو از تو جیبم درآوردم
هری بوددددد
سریع جواب دادم
هری:النا خوبی؟..
اون با نگرانی بود ...
تا حالا با شنیدن صداش اینقدر خوش حال نشده بودم
-اره ..آره. .شما خوبین ..؟؟هری:خدا رو شکر خوبی...میدونی چقدر نگرانت شدم ..یعنی شدیم ...اصلا اون چه کار احمقانه ای بود کردی
-هانی خوبه؟؟؟
هری:آه. .آره. ..تو کجایی؟؟
-من؟؟نمیدونم ...یه لحظه ...
تصمیم گرفتم خاک روش رو پاک کنم ....
با خوندنش چشمام گرد
《به دنیای مرده ها خوش اومدی》
وای نه .........
هری:هی النا اون جایی ؟؟النا ...خوبی؟؟
اون با نگرانی پرسید و انگار ترسیده
-نه....
فقط تونستم همین رو بگم
؟-خوش اومدی
یه صدایی کنار گوشم گفت جیغ زدم و سریع چرخیدم
هری:النا....چی شده ؟حرف بزن لعنتی
اون داد زد
صدای خنده اومد
-هری ...کمکم کن...اینجا...اینجا دنیای مرده هاست
با گریه گفتم
؟-خوش اومدی
دوباره اون صدا گفت و من دور خودم چرخیدم تا ببینم کیه ...ولی هیچی نبود و فقط صدای خنده میومد
هری:النا ..از اونجا دور شو ...بجنب ...
اون دوباره داد زد و من دویدم
؟-نمیتوینی فرار کنی النا
دوباره اون صدا
- خفه شو لعنتی
داد زدم و فقط سعی میکردم از اونجا دور بشم
دوباره صدای خنده اومد و دستام گذاشتم رو گوشام
-بسه ...بسه ..
داد میزدم نشستم رو زمین و چشمام رو به هم فشار میدادم
یه دست اومد رو دستام
از ترس رفتم عقب
هاین:النا
هانی بود
-هانی......
بغلم کرد ...
هانی:خدا رو شکر چیزیت نشد ...خوبی دیگه ؟الان میریم ..النا ..باشه؟
سرمو تکون دادم
هری:پات چرا باد کرده و کبود شده ؟
هری گفت و نشست رو زمین دستش رو گذاشت رو پام
-افتادم زمین وقتی داشتم از دست اون هیولا فرار میکردم
هانی رفت کنار
هری از رو زمین بلندم کرد
هری:بچه ها با ماشین میان اینجا ..دنبالمون
اون وقتی داشت من و میزاشت روی یه سنگ گفت ....
........
RasT cm bzrin bgin film ya seriale vampireEe morede alaqaton chie???age javab daDn o zaye nshdm mnm mineVsm kodomaru Bshtar az hme doos drm😂lyy
BINABASA MO ANG
University full of Horror
Vampireالنا مارتين به دانشگاه جديد ميرسه ولي نميدونه ك ب محضه ورود به اون دانشگاه تو چ دردسر بزرگي افتاده