هانی:النا...النا اااا
با صدای هانی چشمام و باز کردم
-چیه؟..؟
هانی یه نگاه بدی بهم کرد انگار الان میخواد خفم کنه
هانی:باید به اطلاعت برسونم که نیم ساعت دیگه کلاست شروع میشه خانوم خانوما
دست به سینه وایساده بود و داشت نگام می کرد
-باشه خب من کلاس ام دیر شده تو چرا ناراحتی؟..هانی:النا ااااا
جیغ زد
اوه اوه...
-باشه باشه ....الان بلند میشم
نشستم رو تخت با دست چشمام و مالوندم
هانی:پاشو دیگه ..اه
بعد دستم و گرفت من و از رو تخت بلند کرد و پرتم کرد تو حموم
سریع یه دوش گرفتم و اومدم بیرون هانی رو تخت نشسته بود و داشت به ساعت نگاه میکرد ...
هانی :من اصلا دوست ندارم کلاسم دیر بشه ...اه..از این متنفرم
سریع موهام و خشک کردم و یه تی شرت ابی و یه شلوار مشکی جذب پوشیدم
به ساعت نگاه کردم 5 دقیقه مونده
-بدو بریم
سریع از تو اتاق اومدیم بیرون و تو دویدیم سمت کلاس
-تو چرا نمیری کلاست؟..هانی:آخه من و تو الان با هم کلاس داریم
-اها
وقتی رسیدیم دیر شده بود
هانی در کلاس رو زد و من هم باهاش وار شدم
استاد :چرا دیر اومدی خانم بنسون .؟-اممم...تقصیر من بود
استاد برگشت سمت من
استاد:فکر نکنم شما خانم بنسون باشین
با تعجب بهش نگا کردن دوباره رو شو برگردوند سمت هانی
چه بد اخلاق ...اه...
استاد:خانوم بنسون
قیافه اشو جوری کرد که انگار منتظر جواب ه ..
هانی هم فقط نگاش میکرد
استاد:ببخشید استاد
هانی سرشو انداخت پایین
هی اون نباید عذر خواهی کنه
استاد:فقط ببخشید کافی نیست خانوم بنسون
هانی یه اه کشید
استاد :مجبورم از نمره این ماه ات کم کنم ...
چی؟؟؟
-نه نمیشه ...استاد:باز دوباره شما حرف زدین ؟؟
-بله
استاد :گفتم من دارم با خانوم بنسون حرف میزنم
صداشو برد بالا
-منم با شما دارم صحبت میکنم
منم صدامو بردم بالا
و بچه های کلاس همه گفتن اوه
استاد:صداتو برای من نبر بالا-من صدامو نبردم بالا
استاد:میفرستمت دفتر ها؟و این که ازت نمره کم میکنم
-بفرست و ازم نمره کم کن ولی نمره از خانوم بنسون کم نکن ...
یه بار دیگه بچه ها گفتن اوه
استاد:برین بشینین...
اون داد زد
-زشت
زیر لب گفتم
استاد:چیزی گفتی؟؟-نه
استاد : خودتو معرف کن و برو بشین ...خانوم بنسون شما برو بشین
سمت بچه ها برگشتم همه با یه نگاه تحسینبرانگیز ی نگام میکرد ان
-خب...من النا مارتین هستم ..آره دیگه همین
دستامو تو هوا تکون دادم
بعد رفتم نشستم رو صندلی خالی کنار یه پسر ه...موهاش فر بلند بود و چشمای سبز خوش رنگی داشت
وسایلم رو گذاشتم رو میز و به صندلی تکیه دادم
به پسر ه یه نگاه کردم
-امم ...سلام
دستمو آوردم جلو
برگشت سمتم و یه نگاه سرد بهم کرد و دستشو آورد جلو
پسره :سلام
خیلی خشک گفت
وقتی دستم و گرفت نزدیک بود جیغ بزنم ..دستاش خیلی سرد بود ...انگار الان از تو یخچال اومده بیرون
با چشمای گرد بهش نگاه کردم
اون یه پوزخند زد
-دستت خیلی سرده ..پسره:میدونم
خیلی راحت گفت
-تو حالت خوبه؟پسره:میشه اینقدر سوال نپرسی النا .
دیگه چیزی نگفتم و استاد شروع کرد به درس دادن ...تمام مدت حواسم به این پسره بود ...دستاش خیلی سرد بود ...البته رفتار و نگاه کردنش هم سرد بود
.......
YOU ARE READING
University full of Horror
Vampireالنا مارتين به دانشگاه جديد ميرسه ولي نميدونه ك ب محضه ورود به اون دانشگاه تو چ دردسر بزرگي افتاده