Part43

326 34 0
                                    

اونا شروع کردن به خوندن ولی نه خوندن معمولی اونا دور من میچرخید ان میخوندن
به یه زبان خاص که تا حالا نشنیده بودم ....
بعد از چند دقیقه حس کردم نمیتونم دست و پام رو تکون بدم
انگشتام تکون نمی خورد هر کاری میکردن
-هی دارین چه غلطی میکنن؟ ؟ها؟؟؟

مورگان:میخوام قبل از اینکه تو رو بکشم قدرت رو مال خودم کنم و این ی.....
حرفش با صدای یکی از اونا قطع شد و دیگه ن خوندن
و تونستم یکم دست و پام رو تکون بدم
؟-اینا رو اون بالا پیدا کردیم
اون گفت و بعد بچه ها رو با دست و پای بسته پرت کرد جلو پای مورگان
مورگان یه نیشخند زد
مورگان:میدونستم تنها نمیای اینجا ...خب تو خیلی خوش شانس هستی برای آخرین بار میتونی دوستات و عشقت رو ببینی ...

هری:خفه شوووووو
هری داد زد و صورتش از اعصبانیت قرمز شده
مورگان:آروم آروم ...مگه دروغ میگم

هری:میکشمت عوضی ...قسم میخورم
اون با صدای بلند گفت
رز و میراندا گریه میکردن و لیدیا با ناراحتی بهم نگاه میکرد
هانی هم خشک شده بود هیچ حرکتی نمیکرد بقیه پسرا سعی داشتن دستاشون رو باز کنن
اگه برای آخرین بار که دارم میبینم اونا رو ...برای آخرین بار تو این وضع دیدن اونا برام سخته
-مورگان تو مشکلت منم ....اونا ول کن

مورگان:نه دیگه ...بزار باشن ...

-بزار باشن و درد میگم ولشون کن اااااااحمق

مورگان:صدات رو برای من بلند نکن دختر......

هری:حواست باشه داری چی میگی مورگااااان
هری حرف مورگان رو قطع کرد و من از این کارش خوشم اومد
مورگان به یکی بالای سر اونا وایساده بود اشاره کرد و بعد اون با یه چوب بزرگ زد تو سر هری
زین:عوضی داری چی کار میکنی ؟؟

مورگان:بهتر شد
اون گفت و دوباره برگشت به سمت من
اون یه دست زد و بعد دوباره همه جمع شدن دور من
با  دستم قبل از اینکه دیر بشه سعی کردم طناب دور دستم رو باز کنم وقتی داشتم طناب رو میکشیدم تا باز بشه زور اینکه دستم رو تکون بدم رو نداشتم ....سعی میکردم دستم رو تکون بدم ولی نشد کم کم نفس کشیدن برام سخت شده بود
نمیتونستم خوب نفس بکشم
-نمیتون. ..نمیتونم ن...نمیتونم ...نفس. ..بکشم

هری:الناااااا. ..ولم کنین 

هری:النا اااا خواهش میکنم جواب بده ...
مورگان خندید
هری:نهههههه
و جلو چشمام سیاه شد و.....
.........
چشمام رو باز کردم
تو یه فضای سیاه معلق مونده بودم تو هوا
یه میز روبه روم بود که یه لیوان آب اونجا بود
سعی کردم برم طرفش اینکه تو هوا معلق باشی حس جالبی
ولی من که دیگه نتونستم نفس بکشم پس چرا الان اینجام
سرم رو تکون دادم و دوباره رفتم سمت اون لیوان
لیوان رو برداشتم و وقتی گرفتم جلو صورتم اون تو دستم خورد شد و یهو همه چی مثل اون تیکه های شیشه خورد شده شد و ریخت
؟-النا یادت نره هر کاری که بکنی یه تاوانی داره ...حواست باشه به چه چیز هایی دست میزنی
یه صدا تو فضا اکو شد
حواسم به چیز های که دست میزنم باشه ؟
یه کتاب تو هوا ظاهر شد دستم رو دراز کردم و گرفتم اش
یه رمان قدیمی بود
اون کتاب کم کم داغ شد و بعد آتیش گرفت اون رو  انداختم رو زمین و  همه جا اتیش گرفت و بعد خاکستر شد درست مثل کتاب
؟-سعی کن قبل اینکه کاری کنی اول فکر کن النا بعد انجام بده
اون صدا دوباره اومد
کنار پام که صندلی رو دیدم
روش نشستم ولی بعد پایه های اون شکست و افتادم
بعد همه جا صدای شکسته شدن اون تو فضا پیچید
؟-همیشه تو اعتماد کردن به دیگران دقت کن النا
دوباره اون صدا اومد
اینا رو چرا میگه ؟
........

University full of Horror Where stories live. Discover now