Part7

905 82 0
                                    

اه بلاخره تموم شد
استاد:جلسه بعد این درس رو امتحان میگرم
صدای بچه ها بلند شد
استاد:حرف نباشه
بعد از کلاس رفت بیرون
داشتم وسایلامو جمع میکردم
پسره:راستی تا یادم نرفته ...سعی کن از من دوری کنی ...اها اسم من هری

-با این اخلاقت معلومه که ازت دوری میکنم ...بعدش هم من اسمت رو ن پرسیدم
از رو صندلی بلند شدم رفتم بیرون ...
اه پسر ه خر ...الاغ
با اعصبانیت رفتم سمت کافه و یه قهوه گرفتم
چرا همه به من زل میزنن ؟؟
من که کاری نکردم...
آه
هانی :کجا رفتی تو ؟
اون نفس نفس میزد
-هیچی فقط اون پسره ...رفت رو اعصابم

هانی:کی؟؟هری؟..

-اوهوم

هانی:اممم...النا اون ...اون چه جوری بگم....از اون دوری کن ...اون خیلی خطر ناک
هانی با ترس بهم گفت
-میشه بگی اینجا چه خبره ؟.همه بهم میگن از من دوری کن...مگه شما هم آدم نیستین؟؟چه فرقی دارین ؟..همش میگین خطر ناکین..
هانی انگار دو دل بود که بهم بگه
هانی:خب اره ...نصف اینجا آدم نیستن

-شوخی خوبی بود
با خنده گفتم
هانی :من اصلا شوخی نکردم النا ...

-چی میگی تو ؟

هانی :داستانش طولانیه ....بعدا میگم ...ولی بدون من آسیبی بهت نمی رسونم .
اینجا چه خبره؟؟چه خبره؟؟واقعا گیج شدم ...
...
....
......
..........

University full of Horror Donde viven las historias. Descúbrelo ahora