Part11

756 61 0
                                    

هری از رو زمین بلند شد و رفت تو دستشویی منم هنوز تو شوک
بودم ...یکم که به خودم اومدم بلند شدم و رو تخت رو مرتب کردم و هری اومد بیرون
هری:من یه زنگ بزنم به بچه ها ببینم کجان؟؟
سرمو تکون دادم
فقط دوست دارم از اینجا بره
چون ازش خیلی میترسم ....
اوووف
نشستم رو تخت و موهام و با دستم دادم بالا و به اتفاقات این یکی دو روزه فکر کردم ...
چقدر سریع گذشت
هنوز باورش یکم برام سخته ...
هری:خب اونا رفتن بار ...تو میای؟..

-نه

هری:باشه
بعد رفت
-اخیش
از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت حموم
....
.....
....
از حموم اومدم بیرون به ساعت نگاه کردم ساعت 6 بود تا شب چیزی نمونده لباس رو پوشیدم و افتادم رو تخت
بعد شروع کردم به درس خوندن ...
....
....
به ساعت نگاه کردم ساعت 8 بود ...2 دو ساعت درس خوندم
چه جالب
اگه همین جوری ادامه بدم دانشمند میشم ...
از فکرم خندم گرفت
کتابم رو گذاشتم کنار رو لباسام رو عوض کردم و از اتاق زدم بیرون
نصفی ها دست تو دست هم داشتن راه میرفتن و حرف میزدن
بقیه هم با دوست اشون حرف میزدن و میخندین ...
دستام و کردم تو جیب شلوارم و سرم رو انداختم پایین و به راه رفتن تو راه رو های دانشگاه ادامه دادم و زیر لب برای خودم اهنگ میخوندم
فکر کنم حدود 1 ساعت چرخیدن تو راه روی دانشگاه بالاخره خسته شدم و تصمیم گرفتم برگردم
داشتم برای خودم تو راه روی خلوت دانشگاه راه میرفتم که احساس کردم یکی از پشتم رد شد
سریع برگشتم ولی کسی نبود
یکم به اطراف نگاه انداختم ولی کسی نبود
دوباره برگشتم و به راه ام ادامه دادم یک دقیقه نگذشته بود که
؟-النا
یه صدای زنونه اومد
به اطرافم با ترس نگاه کردم
؟-النا ...لازم نیست بترسی
یه صدای مردونه این دفعه گفت و باعث شد بیشتر بترسم
؟-النا مارتین .....دختری که بهترین خون رو داره ...دختری که میتونه همه خون آشام ها رو تحت کنترل خودش بگیره ...دختری که میتونه خیلی کارای دیگه بزنه ویل خودش هنوز خبر نداره ...و یا بهش نگفتن
صدا نزدیک تر شد و من با یه حالت گیجی به اطراف ام نگاه کردم
-کنترل خون آشام ها ؟؟

؟-اوهوم...و خیلی کارای دیگه

-شماها کجایین ؟؟ به سمت صدا رفتم تا ببینم کجان
صدای خنده اشون اومد
؟-پشتت
سریع برگشتم و دیدمشون
یه جیغ کشیدم
زنه موهاش قرمز بود و دندونای نیشش بیرون بود و چشماش هم قرمز بود ناخون های بلندی هم داشت مرده هیکلی بود اونم دندون های نیشش زده بود بیرون و یه حلقه رو لبش داشت اونم چشماش قرمز بود
؟-نترس ...اسم من لوک

؟-اسم من هم جانت
یه قدم رفتم عقب
-خب...با من کاری دارین؟؟
میخواستم فرار کنم
جانت خندید
-تو خیلی به درد ما میخوری ...میدونی ...

-اه.

لوک:اممم...نظرت چیه با ما بیای؟؟
اون یه قدم بهم نزدیک شد
منم یه قدم رفتم عقب
-نظرتون چیه ولم کنین؟؟
این بار لوک خندید
لوک:نظر خوبی نیست
اون باز خندید ...رو اعصاب ...رو مخ...بوگندو
یه قدم رفتم عقب تا با آخرین سرعتم فرار کنم و شروع کردم به دویدن فقط یکم رفتم جلو که یه چیزی محکم من و پرت کرد جیغ کشیدم و محکم خوردم به دیوار و افتادم رو زمین یکم رو زمین چرخیدم و خوردم به پای لوک
از درد اه کشیدم
لوک خم شد و نشست رو به روم

University full of Horror Where stories live. Discover now