Part15

694 62 0
                                    


رفتم سمت اتاق ام تو طول راه همه ی دخترا بر میگشتن سمتم و بعد با هم حرف میزدن و به من نگاه میکرد
این واقعا مسخره اس
شدید مسخره اس
همیشه از این جور مسخره بازی ها  بدم میومد و الانم میاد
بهشون توجه نکردم و وارد اتاقم شدم و خودمو انداختم رو تخت چشمام و بستم ....
دو تا چشم سبز و دیدم ..اینا برام آشنا ست...اینا ..اها...اینا مال هریه ...
ا..
اصلا چرا باید وقتی که من چشمام و میبندم باید چشمای اون بیاد جلو چشمام؟؟ ...
خود درگیری هم پیدا کردم
همین جوری پیش بره ....دیوونه میشم
توش شکی ندارم
صدای در اومد چشمام و باز کردم تا ببینم کیه
هانی بود با یه لبخند بهم نگاه کرد
هانی:تو اومدی؟؟
اون درحالی که در رو می بست گفت
از رو تخت بلند شدم و نشستم هانی وسایلش رو ذات رو میز و اونم نشست رو تختش بعد با دست کش موهاش رو باز کرد
-اره زود تر اومدم

هانی:از زین شنیدم هری رو اعصبانی کردی

-هانی لطفا ...تو دیگه شروع نکن ...
با خواهش ازش خواستم ...
خندید و گفت باشه
-کلاسی تو چه جوری پیش رفت؟.

هانی:افتضاح النا ...یعنی گند زدم ...

-چرا؟
با خنده گفتم و هانی خودشو ناراحت نشون داد
هانی:با استاد دعوا شد و اون من و از کلاس بیرون کرد

-چی؟تو چی کار کردی هانی؟.
شونه هاشو بالا انداخت و سرشو تکون داد
هانی:اون اصلا بل من لجه ...از من بدش میاد ..حالا اینا رو ول کن من برم یه دوش بگیرم وبعد بیام بخوابم تو هم بگیر بخواب

-باشه ...
بعد از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت کمدم و یه لباس از توش برداشتم و پوشیدم و هانی رفت تو حموم
رفتم سمت تختم و پتو رو کنار زدم و خواستم برم دراز بکشم که در باز شد با تعجب به سمت در برگشتم ...
-هی تو اینجا چیکار میکنی؟؟
وقتی هری رو دیدم گفتم وصاف وایسا دم
هری:باید توضیح بدم ؟؟
ابروم رو انداختم بالا
-نه ...از جهتی که اینجا اتاق شماست نمیخواد توضیح بدی ..نه ..توضیح چرا
هری اومد تو و در رو بست
هری:هانی کجاست؟

-حموم

هری:میخواستی بخوابی؟

-اره...ولی به لطف تو نشد ...چون سر تو میندازی پایین  و مثل گاو میای تو
از رو تخت بلند شد و اومد سمتم ولی از اون جایی که من کم نمیارم نرفتم عقب ..حالا اون درست روبه روم و جوری که اون نفس ای سرد ش به صورتم میخوره
هری:ببین تا الان خیلی بهت لطف کردم و هیچی نگفتم ولی از این به بعد شاید اینجوری نباشه
بعد با یه پوزخند نگام کرد
با خشم نگاش کردم
-هه...کی لطف تو رو خواست؟

هری:النا دیگه دا....
صدای در حموم اومد و هری حرفش رو قطع کرد
هانی اومد ..هی اون کی لباس پوشید؟؟
هانی:هی بچه ها مشکلی هست ؟؟؟؟

-نه
هری:نه
هم زمان گفتیم و هری خندید ولی من با اخم نگاش کردم
I
قسمت 13 ; هانی:کاری داشتی هری؟؟
هانی پرسید و اومد طرف ما
هری:اره..یعنی نه...اه..
مکث کرد
هری:اره

هانی:چی میخواستی بگی ...بگو چون کار دارم ...

هری:خب بچه ها گفتن ساعت 5 بریم بیرون و تو یه پارک بشینیم و درمورد النا حرف بزنیم ...

هانی:خب چرا به النا نگفتی! ؟

هری :اون با من مشکل داره
با دهن باز نگاش کردم
-تو تا چند دقیقه پیش داشتی اون چرت و پرت رو میگفتی ...میتونستی به جای چرت و پرت گفتن اینا رو بگی

هری:ببین...مشکل داره..

-خودت مشکل داری...

هری:تو مشکل داری

-تو

هری:تو

-تو

هانی:بسسسسسه. ...
هانی تقریبا جیغ زد
بعد با اعصبانیت من و هری رو نگاه کرد
هانی:خب الان ساعت 4 ...یعنی 1 ساعت دیگه میریم ...خب من یکم استراحت کنم و بعد با النا میایم ...

هری:باشه...پس بای
بعد رفت سمت در و اون رو باز کرد و داشت می بست در رو که دوباره برگشت
هری:می بینمتون

-میخوام نبینی
زیر لب گفتم
هری:چیزی گفتی النا ؟

-به تو ربطی داره هری ؟
با لحن خودش گفتم و اون سریع رفت
نشستم رو تخت
هانی:وای النا از دست تو

-چیه خب؟؟

هانی:هیچی ...فقط زیادی باهاش بدی..

-اون رو مخه. .

هانی:اره النا اون کار اشتباهی کرد و اره اون رو مخه ...ولی خب بهش اجازه بده اشتباهش رو درست کنه ...ولی این که هرکسی یه مشکلی داره..شرایط رو برای خودت و اون سخت تر از این نکن
سرمو تکون دادم
هانی راست میگه ...من دیگه دارم زیاده روی میکنم

University full of Horror Where stories live. Discover now