Part26

489 40 0
                                    

از خواب بیدار شدم ....
دستام سرد شده بود و عرق کرده بودم
هانی روی یکی از مبل ها خوابیده بود و هری هم رو ی مبل که دور تر از همه بود خوابیده بود ...
سعی کردم سر و صدا نکنم
داشتم میرفتم سمت در
هری:هی کجا؟؟....
اون گفت و از رو مبل بلند شد با دستش چشماش رو مالوند
با لبخند برگشتم
-میخواستم برم یکم هوا بخورم

هری:نمیشه ..
اون گفت و من ابروم هامو دادم بالا
-من اطلاع دادم نگفتم میشه بر من یا نمیشه برم
بهش گفتم حالا اون بود که ابرو هاشو داده بود بالا
هری:اهمیتی نداره چی گفتی ...

-اا...واقعا؟؟

هری:اره واقعا ...

-خیلی....

هانی:باز چی شده ؟.
اون وسط حرفم پرید
-تو هم همش وسط حرف زدن های من بپر

هانی:هی چی شده ؟؟چرا اعصاب نداری تو ؟؟

هری:دوباره سیم هاش قاطی کرده ..

-سیم های خودت قاطی کرده
بهش پریدم
هری:اصلا تعارف نکن بیا من رو بخور

-حالا انگار خیلی خوش مزه ای ..بیا من رو بخور
آخرش رو مثل خودش گفتم
هانی:ای خدا.....از خدا میخوام بهش ما دوتا یه عقل سالم بده

-یدونه ؟؟ما یه 2 تا نیاز داریم
هانی زد تو سر خودش و من خندم گرفت
.......
.......
هری:اه ...من حوصلم سر رفته ...من میخوام برم کلاب و یکم نوشیدنی بخورم
اون با حالت اعتراض گفت
-برو کی جلوت رو گرفته؟؟ ...برو تا یکم راحت بشیم از دستت
دروغ گفتم ..اصلا هم دلم نمیخواد بره ...
هانی:زر نزن النا
با تعجب به هانی نگاه کردم
هری بلند خندید و من بهش چشم غره رفته
.......
........
......
الان شب شده و ما هیچ کار خاصی به جز اینکه به هم نگاه کنیم یا دیوار نکردیم
هیچ حرفی هم برای گفتن نداریم
همین جوری تو سکوت بودیم و من با موهام بازی میکردم
یهو هری از سر جاش بلند شد
هری: اونا دارن میان ...من میتونم احساس شون کنم اون گفت و رفت سمت در
من و هانی به هم نگاه کردیم و بلند شدیم
هانی:حالا چی کار کنیم ؟
اون با استرس گفت و هری رفت سمت در
هری:زود باشین باید هرچه سریع تر بریم
همین طور که به سمت هری میرفتم گفتم
-کجا؟؟؟

هری:هر جا فقط از اینجا باید دور شیم
از مخفیگاه اومدیم بیرون
هری به این طرف و اون طرف نگاه کرد و بعد رفت سمت جنوب جنگل و ما هم پست سرش
.....
بعد از حدود 2 ساعت راه رفتن گفتیم یکم استراحت کنیم
من نشستم کنار یه درخت و تا نفسام منظم بشه
-ک...
حرفم رو با صدای شکستن یه چوب قطع شد
با ترس به هری نگاه کردم بلند شدیم و سمت مخالف جایی که صدا اومد وایسادیم
دوباره صدای شکستن ی شاخه اومد
هری دستاش رو گذاشت جلو من و هانی تا مثلا ازمون محافظت کنه
برگ ها تکون خورد و بعد یه با یه موجود بزرگ و عجیب و همین طور ترسناک ترین روبه رو شدیم
هانی جیغ زد و ما شروع کردیم به دویدن و اونم دنبال ما
————–—________________
Slm
Khb mn hamintori joda joda mizaram o saE mknm hafte b hfte bzrm agam ydm raf dafe badesh ziad mizaram

University full of Horror Where stories live. Discover now