سرمو تکون دادم و بعد از چند دقیقه صدای ماشین اومد
هانی:رسیدین
هانی با خوش حالی گفت
ماشین وایساد و زین و لیدیا از ماشین پیاده شدن
زین:خوبین؟؟-بهتر از این نمی شیم
زین:اوهوم
اون سرشو تکون داد به سمت هری برگشت
زین:بریم؟؟هری:اره ...هرچی زود تر بهتر
بعد هری اومد سمت من و بهم کمک کرد که بلند بشم
من و هری و هانی پشت نشستیم و ماشین راه افتاد ....
.........
..........
هنوز تو راهیم ...ولی واقعا نمیدونم چرا هنوز نرسیدیم
-هی زین چرا نمیرسیم؟؟هانی:اوووف اره
هانی با کلافگی گفت و به بیرون نگاه کرد
زین:مگه قرار بود جایی بریم
صدای زین تغییر کرده
لیدیا با گیجی به زین نگاه کرد
لیدیا :دانشگاه دیگه پیش استاد ..استاد جکسون زین
لیدیا به زین یادآوری کرد
زین:نه لیدیا
زین گفت و همه با تعجب بهش نگاه کردیم
ماشین وایساد و زین پیاده شد
لیدیا هم پیاده و شد و همین طور هری
ولی من و هانی تو ماشین موندیم
زین لیدیا رو پرت کرد و لیدیا خورد به یه درخت و بیهوش شد
هی اون چش شده ؟؟
خواستم از ماشین بیام بیرون که در ها قفل شد
-لعنتی
هانی:هی النا ...اونجا رو ببین
هانی با تعجب به بیرون اشاره کرد
بیرون رو نگاه کردم و دیدم
لوک بیرونه و زین دیگه اونجا نیست
هانی:لعنتی اون خودش رو شبیه زین کرده ...اون ما رو بازی داد
هانی گفت و عصبی بیرون نگاه کرد
هری حالا داره چه غلطی میکنه ؟
اونجا داشتن باهم حرف میزدن
البته با اعصبانیت
هری لوک رو پرت کرد رو زمین شروع کردن به زدن هم دیگه
یه بار لوک هری رو میزد و یه بار هری لوک رو
من و هانی هم انگار داریم فیلم سینمایی میبینیم
هانی:اوه نه
هانی وقتی این رو گفت که لوک به یه سنگ زد تو سر هری و باعث شد اون بیهوش بشه
اون الان چه غلطی کرد ؟؟
من دوباره تلاش کردم که در ماشین رو باز کنم ولی نشد
-هانی یه چیز محکم بده تا شیشه رو بشکنیم ...
همه جای ماشین رو نگاه کردم تا یه چیز محکم رو پیدا کنم ولی هیچی تو این ماشین لعنتی پیدا نمیشه
در ماشین باز شد و لوک با سر و کله خونی آوند تو ماشین ...کنار لبش رو پاک کرد
لوک:خب خب ...بهم رسیدیم دوباره ...مگه نه ؟
لوک گفت و ماشین حرکت کرد
از شانس من اون وقتی نشست تو ماشین سریع دوباره در ماشین و قفل کرد وگرنه من که الان با یه روانی تو یه ماشین نبودم
هانی هم معلوم نیست چش شده و حتی یه کلمه هم حرف نمیزنه
بعضی وقت ها دلم میخواد خفش کنم ....
لوک:جوابم رو نمیدی؟؟-کی گفته باید جوابت رو بدم ؟؟
لوک خندید
لوک:من گفتم
بهش چشم غره رفتم و روم رو کردم اونور
.....
......
.....
اون ماشین کنار یه خرابه پارک کرد و از ماشین پیاده شد
چند نفر اومدن در ماشین رو باز کرد و ما رو از ماشین بیرون آوردن
-هی هانی خوبی؟؟
وقتی داشتن ما رو به اون خرابه می بردن گفتم
هانی سرشو تکون داد ...ولی به نظر من اصلا حالش خوب نیست
یکی از اونا هلم داد
-هی داری چیکار میکنی؟؟
YOU ARE READING
University full of Horror
Vampireالنا مارتين به دانشگاه جديد ميرسه ولي نميدونه ك ب محضه ورود به اون دانشگاه تو چ دردسر بزرگي افتاده