از اون ديدار به بعد يونگي ديگه به هيچ چيز واكنش نشون نميداد...حتي جيمين...! دوز داروهاش بالاتر رفته بود و احساسات و عواطفش عجيب تر از قبل شده بود!
جيمين به راحتي از خط رد ميشد و يونگي هيچي نميگفت فقط به يه جا خيره ميومد و گاهي گوشاشو محكم ميگرفت و جيغ ميكشيد...
براي جيمين واقعا جالب بود كه بدونه چيشده و چه بلايي سر اين پسر بيگناه اومده...
مطمئن بود كه توسط باباش شكنجه ميشده ولي...چه نوع شكنجه اي كه باعث ميشه اينطوري ازش متنفر باشه و به ياد آوري خاطرات بترسونتش...؟!
نميخواست بيشتر از اين ناراحتش كنه پس تو سكوت مشغول فكر كردن بود...
بلند شد تا براي كبودياي صورت و بدنش يخ يا پماد بگيره چون خيلي درد داشت.
فضاي اتاق و سكوت يونگي يه جورايي ديوونش ميكرد!
دم در اتاقشون، يه پسر مو بلوطي ايستاده بود و با پرستارا حرف ميزد و ميخواست يونگيو ببينه ولي پرستارا نميزاشتن چون ميترسيدن شرايط يونگي بدتر شه.
اون پسر كسي بود كه يونگي منتظر ديدارش بود.
كسي كه بهترش ميكرد ولي دكترا اينو درك نميكردن.
هوسوك...
تا درباره وضعيت شنيده بود اومده بود تا ببينتش ولي وقتي بهش اجازه ورود ندادن ناچار اونجا رو ترك كرد.
براي يه لحظه حواسش پرت شد و نفهميد اون پسر كجا رفته. راهرو پر از اتاق بود و انتهاي راهرو كنار اتاق سفيد وارد يه بخش ديگه ميشد.
بهترين راه اين بود كه از پذيرش بپرسه
_ميتونم كمكت كنم؟!
جيمين به پرستاري كه ديروز يونگيو براي ملاقات با پدرش برده بود نگاه كرد
+سلام...اون پسري كه در اتاقمون بود...همووني كه موهاي بلوطي داشت...ميشه بدونم كدوم اتاقه؟!
_يه لحظه منتظر بمون. بزار دوربينا رو چك كنم...
جيمين سرشو تكون داد و صبر كرد. بعد از چك كردن دوربين پرستار "آهامي" گفت و به جيمين نگاه كرد
_پس با جيهوپ كار داري! از طرف آگوست دي كه نيومدي؟!
جيمين تند تند سرشو به نشونه منفي تكون داد و باعث شد پرستار لبخند بزنه
ВЫ ЧИТАЕТЕ
⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️
Фанфикшн•[تجربه یک زندگی با دوران کودکی جنجال برانگیز قطعا چیزی نیست که همه ازش لذت ببرن!🃏 هیچوقت اون انتظاری که از زندگی داریم رو شاهد نمیشیم چون زندگی در عین ساده به نظر رسیدنش پیچیدس، مثل منطقه هزاره میمونه که درگیرش شدی و برای خلاص شدن ازش باید اونقدر...
