A Trip...! "Part 33"

552 93 13
                                        


يونگي حدود نيم ساعت بود كه به خونه پدريش چشم دوخته بود و هيچكاري نميكرد.

خونه اي كه همه چيزشو ازش گرفته بود، يه جورايي بودو نبودشو توش از دست داده بود.

حالا كه پدرش مرده بود؛ ميتونست با ارثيه اش هركاري بكنه...ميتونست دنيا رو از وجود اين خونه نفرين شده پاك كنه...! پس گالن بنزينو برداشت و تك تك كاشياي خونه رو باهاش خيس كرد.

به فندكش نگاه كرد و آروم با يه جرقه كوچيك روشنش كرد.  ميخواست اون خاطرات با تمام اون عكساي يادگاري به سرعت دود بشن و از بين برن...

فندكو رو زمين انداخت و شعله كشيدن و بلعيده شدن تك تك خاطراتشو ديد...
حالا به آرزوش رسيده بود! خيالش راحت بود...!

_يونگي پسرم؟!

صداي آقاي كيم، عموي نامجون كه يكي از دوستاي نزديك پدرش و وكيل خانوادگيشون بود؛ يونگيو از اعماق افكارش بيرون كشيد و به خودش اورد.

يونگي خونه رو آتيش نميزد...

دستاشو تو جيب باروني بلند و مشكيش فرو برده بود و به خونه روبه روش چشم دوخته بود

_پدرت؛ اين خونه و چندتا آلبوم و مقداري پول برات به ارث گذاشت...اتفاق عجيب و غير منتظره اي بود...من...واقعا متاسفم يونگي...

يونگي به سمت آقاي كيم برگشت و لبخند زد

+شايد اونجا حالش بهتر باشه...

آقاي كيم آروم سرشو تكون داد و به خونه نگاه كرد

_چيكارش ميكني؟! مطمئنم دلت نميخواد توش زندگي كني پس؛ به نظرت...

يونگي خيلي آروم آه كشيد

+ميدمش به خيريه...ميدونم بچه ها يا كساني ميان اينجا زندگي كنن بيشتر از منو بقيه به اينجا نياز دارن. اما اميدوارم توي اين خونه نفرين شده مثل من نفرين نشن...

آقاي كيم سرشو تكون داد

_وسايلا؟!

+يكيو ميفرستم تا بياد عكسا و بعضي وسايلو ببره. بقيه هم هركدوم قابل استفادن بسپرين به خيريه. حق و زحمتونم هرچقدر شد بهم اطلاع بدين. تمام و كمال پرداخت ميكنم!

آقاي كيم دستشو رو شونه ي يونگي گذاشت

_كي حرف از پول زد! فقط يه سري مداركو بايد امضا كني كه با بيا دفترم يا ميام پيشت...ميخواي برسونمت؟!

‏⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️Место, где живут истории. Откройте их для себя