First day of winter.."part 15"

585 111 10
                                    


چند روزي از اون شام و خبر تموم شد انتظارش ميگذشت...

برف همه جارو سفيد پوش كرده بود و يونگي، بيرون از دراي اون تيمارستان براي جيمين انتظار ميكشيد...

وقتي احساس كرد خسته شده، روي چمدونش نشست و به انتظار كشيدن ادامه داد.

دونه هاي كوچيك برف آروم آروم رو موهاي يونگي نشست و باعث شد خودشو جمع كنه.

چند دقيقه بعد جيمين با چندتا ورقه بيرون اومد و به محض رسيدن بهش، شال گردن يونگيو دور گردنش سفت كرد

_ببخشيد خيلي منتظر موندي! كاراي ترخيص يكم طول كشيد. بدو بريم تا سرما نخوردي!

يونگي سرشو تكون داد و خيلي آروم بلند شد

+خونت خيلي دوره؟!

_مركز شهره! الان تاكسي ميگيرم

جيمين خيلي آروم دست يونگيو گرفت و با همديگه حركت كردن.

_بيا بريم يونگي.

يونگي جيمين خيلي آروم شروع كردن به پياده روي كردن و سر خيابون وايستادن. جيمين چترشو باز كرد و بالاي سر خودشو يونگي گرفت و منتظر موند تا يه تاكسي به تورشون بخوره.

با ديدن اولين تاكسي دستشو تكون داد و بعد از سوار كردن يونگي خودش سوار شد و آدرسو به راننده تاكسي گفت.

يونگي خيلي آروم مشغول تماشاي خيابونا و منظره هايي بود كه حدودا سه سال بود از ديدنشون منع شده بود.

براش تازگي داشت. شهر خيلي عوض شده بود...!

به مردمي كه بيخيال و بي خبر از اون يكي راهشونو ميرفتن نگاه كرد. اميد داشت حداقل يكيشون جين، تهيونگ، كوكي يا نامجون باشه...

ولي انگار قرار نبود به اين زوديا پيداشون كنه...

_خيلي عوض شده نه؟!

يونگي از عمق افكارش بيرون اومد و به جيمين نگاه كرد

_دركت ميكنم.اين چند وقتيم كه من اونجا بودم همين وضعو داشتم. الان منم حس تازگي دارم. ميدوني...

يونگي سرشو به تكون داد و به مركز شهر كه كمتر عوض شده بود نگاه كرد

_رسيديم هيونگ!

جيمين پول تاكسيو حساب كرد و آروم پياده شد. يونگي بعد از پياده شدن چمدونشو برداشت و پشت سر جيمين وارد آپارتمان شد.

‏⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ