Cancer..."part 24"

611 95 5
                                    

حدود نيم ساعت بعد از اينكه يونگي جيمينو تنها گذاشت، جيمين پاورچين از پله ها بالا رفت تا يه وقت يونگي از خواب بيدار نشه
آروم وارد اتاق شد و از وضعيت يونگي وحشت كرد!
يونگي خيس عرق بود و به شدت كبود شده بود وعين ماهي كه از آب بيرون اومده بود بال بال ميزد ولي چشاش بسته بود...
اصلا نميتونست نفس بكشه...

_يونگي!يونگيا! يونگـــي!

واقعا نميدونست چيكار كنه...دستو پاش قفل شده بود! فقط ميتونست كنارش زانو بزنه و جون دادنشو تماشا كنه چون واقعا قفل كرده بود...!

_يونگي...!يونگيا...!آخه چت شد؟! يهو چت شد؟!

با دستاي لرزون گوشيشو از با تختي برداشت و با اولين شماره كه ديد تماس گرفت
"دكتر"

_بله بفرماييد؟!

+د...دكتر....! دكتر يونگي حالش خيلي بده! اصلا نميتونه نفس بكشه...چي...چيكار كنم...؟!

_هيش! آروم باش و زود ببرش بيمارستان منم خودمو ميرسونم!

*****
يونگي رو براي بيوپسي برده بودن و جيمين نشسته بود و با دكتر حرف ميزد

+گوش كن جيمين...وضعيت بونگي...اصلا خوب نيست...وجود سرطان قطعيه ولي مطمئن نيستم سرطان ريه اس يا سرطاني كه داره به ريه فشار مياره...خوش خيم يا بدخيم بودنش بعد بيوپسي معلوم ميشه و خبر خوش اينه كه براي بيوپسيش مجبور نشيديم سينشو بشكافيم...اينطوري اثري از بخيه رو بدنش نيست!

جيمين نميدونست خوشحال باشه يا ناراحت... بخنده يا گريه كنه....كابوسي كه سوهو دربارش حرف زده بود حالا به واقعيت پيوسته بود و جيمين هيچ راه فراري نداشت...

_راه درمان داره ديگه...نه؟!

دكتر لبخند زد

+بستگي داره ولي آره...ميشه با عمل جراحي، شيمي درماني يا پرتو درماني درمانش كرد ولي بستگي به شدت، متاستاز شدن يا نشدن و پيشرفتگي سرطان هم داره...

جيمين آروم سرشو تكون داد و سعي كرد با خوش بيني به قضيه نگاه كنه

_چه مدت بايد بستري باشه...؟!

دكتر خودكارشو روي ميز گذاشت

+تا روزي كه جواب همه آزمايشاش بياد بايد تحت نظر باشه ولي اگه بخواد ميتونه زودتر بره خونه اما...مراقب هاي ويژه ميخواد...!

_اگه اينطوريه...پس بمونه بهتره...يا بهتره صبر كنيم و وقتي بيدار شد ازش بپرسيم، يونگي روحيه حساسي داره...!

‏⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ