Talk..?! Okay..."part 40"

496 88 13
                                        


نامجون با كليدايي كه جيمين بهش داده بود وارد خونه شد و به خونه روبه روش نگاهي انداخت

_واو! خونه قشنگيه...!

خيلي آروم وارد خونه شد و تو قهوه ساز قهوه ريخت

_مطمئنم يونگي بيدار شه دلش قهوه ميخواد...!

به ساعتش نگاه كرد تا ببينه يونگي چقدر ديگه وقت براي خوابيدن داره. يونگي از بوي قهوه از خواب بيدار شد و خيلي آروم و بي حال از پله ها پايين رفت

_اوه سلام يونگي! تا دست و صورتشو بشوري قهوتم حاضر شده...!

يونگي كه هنوز خوابش ميومدو گيج بود، با اخم از روي خستگي به نامجون نگاه كرد

+نامجون تويي؟! تو اينجا چيكار ميكني؟! جيمين كجاست؟!

نامجون به قيافه خنده دار يونگي كه داشت چشاشو ميماليد خنديد و براي خودشو يونگي قهوه ريخت

_امروز جلسه دفاع از پايان نامشه، يادت رفته؟! راستي هيونگ شكراتون كجاست؟!

يونگي سرشو تكون داد و رو صندلي اپن نشست

+تو اون كابينت...اميدوارم موفق باشه....خيلي دلم ميخواست برم پيشش و تشويقش كنم....آه...

نامجون تو قهوه اش شكر ريخت و به يونگي نگاه كرد

_ولي شما بايد پاشي بريم شيمي درماني! ديشب جيمين بهم زنگ زد گفت با دكترت حرف زده ولي دكترت گفته حتما بايد جلسات شيمي درماني رو انجام بده چون اينطور كه معلومه خيلي تا خوب شدنت نمونده...خب از اونجايي كه خودش نميتونست ببرتت و جينم داشت كوكيو ميبرد تراپي به من زنگ زد تا من ببرمت.

يونگي لبخند كوچيك زد و قهوشو خورد

_از تو خواست منو ببري...

نامجون سرشو به نشونه مثبت تكون داد

_چيزي ميخواي برات درست كنم هيونگ؟! يا ميخواي از بيرون برات بخرم بخوري؟!

يونگي نوچ كرد و از سرجاش بلند شد

+نه...اگه معدم پر باشه خيلي بالا ميارم...فقط حس ميكنم مريض شدم...آب و هوا بهم نساخته...

_شايد اون شبي كه دور آتيش بوديم سرما خوردي؟!...

يونگي سرشو كج كرد و به نامجون نگاه كرد

+نامجون...اون مال حدود به ماه و نيم پيشه...من 4 روزه كه اينطوري شدم.

نامجون دستشو رو گونه يونگي گذاشت و تو چشاش نگاه كرد

‏⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️Onde histórias criam vida. Descubra agora