Regard"part 16"

550 116 9
                                    


ساعت حدودا 3 شب بود و سرفه هاي يونگي بهتر شده بود...
جيمين خيلي آروم با دستمال خون كنار لب يونگيو پاك ميكرد و مواظبش بود. وقتي از بابت حال يونگي مطمئن شد به سمت تخت خودش رفت و دراز كشيد.

دودل بود كه بره دانشگاه يا نه...

خب...نميتونست يونگيو تنها بزاره و بايد ميبردش بيمارستان، ولي اگه بيشتر از اين غيبت ميكرد مجبور بود يه سال ديگه درس بخونه...

آروم با خودش گفت ميرم دانشگاه ولي هر چند دقيقه بهش زنگ ميزنم و چكش ميكنم.
خودشم ميدونست غير ممكنه ولي بايد يه جوري شرايطشو فراهم ميكرد.
شايد اگه با استاداش حرف ميزد قبول ميكردن....
دست از افكارش كشيد و شروع كرد به ماليدن سينه يونگي. اينطوري ميخواست از دردش كمتركنه تا شايد يكم ريلكس تو بخوابه ولي صداي نامفهوم و آرومي از يونگي ميومد كه نشون ميداد خيلي درد داره.

_شايد بخاطر آب و هواست...عادت ميكنه!

اين كه بخواد فكر كنه يونگي سرطان داره حالشو بهم ميزد...شهامت نداشت ببرتش بيمارستان و چكش كنه...
ميترسيد! ميترسيد كه يه زمان براي مرگش مشخص كنن...ميترسيد يونگيشو از دست بده...
خنده داره!

يونگيشو...! اون حتي كامل يونگيو نميشناخت...اما حداقل هيونگ و بهترين دوستش كه بود...؟! توي اين چندسالي كه از خدا عمر گرفته بود هيچ دوستي نداشت.
تا اينكه يونگي دوست خطابش كرد...!
داشتن دوستي به اون خوبي نعمت بزرگي بود؛ يونگي پاك بود، عاقل بود، سرش تو لاك خودش بودو اصلا دروغ نميگفت.
لاقل درباره گذشته جنجال برانگيزش...

+چيم...

صداي گرفته يونگي اونو از دنياي قشنگ افكارش در اورد و به واقعيت هدايتش كرد

_جانم....

+ميشه يه ليوان آب بهم بدي؟!

جيمين سريع بلند شد و با يه ليوان آب برگشت. يونگيو به حالت نيمه نشسته در اورد و آروم بهش آب داد.
ميتونست ببينه كه يونگي تو بلعش مشكل پيدا كرده...

_حالت خوبه؟!

يونگي سرشو به نشونه مثبت تكون داد و دراز كشيد

+بهترم...بخواب! فردا بايد بري دانشگاه...!

جيمين هوم كرد و آروم روي يونگي پتو كشيد

_هيونگ؟! گوش چپت مشكل داره؟!

يونگي سرشو تكون داد

+از تو گوشي بابام به بعد خوب نميشنوه...چطور؟! چيزي گفتي بيدار نشدم؟!

‏⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora